خانزاده پارت

#خان_زاده #پارت11

مغموم گفتم
_من اصلا تهران و بلد نیستم.از اون گذشته هیچ وقت تنها نبودم میترسم.حالا که شما یه زن رو بند دار نمیخوای من برمیگردم روستا
_که چی بشه؟ مگه اوضاع و نمیدونی؟ چیزی برای ترسیدن نیست این جا امن ترین منطقه ی تهرانه. درا ضد سرقته خونه هم نگهبان داره. با تلفن شماره ی تاکسی و بگیری هر جا بخوای میبرتت
حتی فکرش رو هم نمیکردم بخواد من و اینجا غریب و تنها ول کنه.
با هزار بدبختی سر تکون دادم و گفتم
_باشه.
روی اپن کلید و کارت بانکی گذاشت و گفت
_توی یخچالتم پره من دیگه برم.
وحشت به دلم ریخت و گفتم
_میشه امشب و نرین؟
انگار برای رفتن لحظه شماری میکرد که کلافه گفت
_امشب با دوستام قرار دارم. تو هم سعی کن عادت کنی شب خوش.
دیگه منتظر مخالفت من نموند و بیرون رفت.
چادر و روبندم و در آوردم و با ترس لونه کرده توی دلم به اطراف نگاه کردم.
همه چیز زیبا و جدید در عین حال ترسناک بود.
من تا حالا توی یه اتاق هم تنها نخوابیدم چه برسه خونه ی به این بزرگی وسط شهر غریب.
چشمم به آینه ی قدی افتاد... از چهره م بدم میومد. با اینکه همه امروز به به و چه چه کردن اما اگه واقعا خوشگل بودم خان زاده این طوری ازم نمی گذشت.
یاد دخترای ظهر افتادم. به جرعت می تونم بگم بدون آرایش خیلی بهتر از اونا بودم
یادمه خاتون همیشه می گفت باید باب میل مردت باشی.
حالا که خان زاده لوند و جذاب دوست داره من هم باید تلاش کنم مثل دختر های شهری باشم.
نه بی حیا!اما شاید بتونم خودم رو توی دل خان زاده جا بدم

🍁 🍁 🍁 🍁
دیدگاه ها (۲)

#خان_زاده #پارت12* * *برای هزارمین بار رژ لب و روی لب هام ک...

#خان_زاده #پارت13نگاهم و توی تاریکی بین جمعیت چرخوندم و با د...

#خان_زاده #پارت10جوابش و با پوزخندم دادم که ندید.پوفی کرد و...

#خان_زاده #پارت9با ناراحتی گفتم_چرا این طوری گفتی؟حالا من ب...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت اخر

Mafias Stepdaughter

پارت اولو خیلی طولانی گذاشتم شروع رمان :اگه طُ نباشی یکی د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط