بدون شرح

بدون شرح
دیدگاه ها (۱۵)

نشست تو ماشین ...دستانش می لرزید بخاری رو روشن کردمگفت ابراه...

آتشی افکنده بر دلهای مردم، ارتحالآبِ دریای خزر، شاید که خامو...

شب می رسد از راه ،مثلِ پیرمردِ غمگینیکه سـال‌ها پیـش از ایـن...

ﻣﺎ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺁﻧﯿﻢﮐﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﻧﮕﯿﺮﯾﻢﻣﻮﺟﯿﻢﮐﻪ ﺁﺳﻮﺩﮔﯽ ﻣﺎ ﻋﺪﻡ ﻣﺎﺳﺖ#صائب...

آبان خونین

جوانی نادونی. آخرش پشیمونی...

بدون شرح

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط