برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست

برگریزان دلم را نوبهاری آرزوست
شاخه‌ی خشک تنم را برگ و باری آرزوست

پایمال یک تنم عمری چو فرش خوابگاه
چون چمن هر لحظه دل را رهگذاری آرزوست

شمع جمع خفتگانم، آتشم را کس ندید
خاطرم را مونس شب زنده داری آرزوست

شوره‌زار انتظارم درخورِ گل‌ها نبود
گو برویاند که دل را نیش خاری آرزوست

تا به کی آهسته نالم در نهان چون چشمه‌سار؟
همچو موجم نعره‌ی دیوانه‌واری آرزوست

نورِ ماهِ ‎آسمانم، بسته‌ی زندان ابر
هر دمم زین بستگی راه فراری آرزوست

مخمل زلف مرا غم نقره دوزی کرد و باز
بازیش با پنجه‌ی زربخش یاری آرزوست

بی قرارم همچو گـُل در گلشن از جور نسیم
دست گلچین کو؟ که در بزمم قراری آرزوست

داغ ننگی بر جبینِ روشنِ سیمین بزن
زان که او را از تو عمری یادگاری آرزوست

#سیمین_بهبهانی
دیدگاه ها (۲)

.نوبهار آمد و چون عهد بتان توبه شکستفصل گل دامن ساقی نتوان د...

پشتِ پلکت شعرهایِ ناب پنهان کرده ایجنگلِ آرامشی در قاب پنهان...

دو چشم نرگست ، بتخانه دارد هزاران شاعر دیوانه دارد نمیدانم ن...

از همان روزي که دست حضرت قابيلگشت آلوده به خون حضرت هابيلاز ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط