بار دیگر به سرم هرچه بیاوردی عشق

بار دیگر به سرم هرچه بیاوردی عشق
داغ شد سینه ام از آن همه دلسردی عشق

باز هم رفته ای از دور تماشا بکنی
تن به تن جنگ بکن با من اگر مردی عشق

من به درمان خود از درد تو بی میلم چون
تو خوشایندترین فاجعهء دردی عشق

مبتلایم کن از این بدتر اگر هست تو را
من تمامم تو به دنبال چه میگردی عشق

صورتم سرخ تر از لالهء افتاده به خاک
رنگ رخ باخته ای باز چرا زردی عشق

غم دل کندن از این خاطره ها میکشتم
من اگر جای تو بودم تو چه میکردی عشق
دیدگاه ها (۱)

شاعر که باشی ، شعرهایت درد دارد !حتی قلم ، ‌گاهی به جایت در...

رفتم اما دل من مانده  برِ دوست هنوزمی‌برم جسمی و دل در گروِ ...

‍ ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟چه باشد ار رخ خوبت بدین...

هر کسی "انگشتری" دارد ؛ سلیمان نیست که هر کتابی که مُعَرَّب ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط