ازدواج نافرجام
《 ازدواج نافرجام 》
(๑˙❥˙๑) پارت 69 (๑˙❥˙๑)
لحظاتی بعد جونگکوک درحالی که موهاش رو کشید کرده بود اومد پایین
و دختر بعد از پوشیدن پالتوش قرمز رنگش همراه با جونگکوک از خونه خارج شدن ... و خیلی به پارکینگ ساختمان رفتن و سوار ماشین جونگکوک شدن .. فکر میکرد مثل همیشه که توی دوره همی های خانوادگی رستوران های شیک رو انتخاب میکرد حالا هم همچین جایی میرن اما بر خلاف تصورش جای کاملا ساده ای و دنجی بود
روی یکی از میز های وسط رستوران نشستن و بعد از دادن سفارشون نگاهی به رستوران انداخت فضای کوچیکی با میز صندلی های چوبی و در های کشویی .. درحال آنالیز کردن ستوران بود که با صدای جونگکوک نگاهش روی به جونگکوکی داد که روبه روش نشسته بود
جونگکوک : جای قشنگیه نه ؟
دختر لبخندی گرمی زد و با شوق شروع به تعریف کردن از رستوران کرد
ویوا : اینجا واقعا قشنگه من اصلا از تجملات خوشم نمیاد و اینجا واقعا دنجه خوشگله...
با آمدن گارسون حرف رو قطع کرد و نگاهش دوخته شد روی غذا های کن گاسون روی میز میچید لحظه ای احساس کرد گاسون که کارش تموم شده اما هنوز کنار میز شون ایستاده و نگاه سنگینش رو حس میکرد اما توجه نکرد که صدای خشمگین جونگکوک رو شنید
جونگکوک : کارت تموم شد ... پس چرا هنوز اینجایی
گاسون تعظیمی کوتاهی کرد و با معذرت خواهی زیر لبی ازشون دور شد
جونگکوک با اخم غلیظی مشغول خوردن غذاش شد
ویوا که از جو سنگینش که بینشون پیش اومد ناراضی بود دست نرم روی دست جونگکوک که روی میز مشت شده بود کشید و با لبخند گرمی پرسید
ویوا : اینجا رو چطوری پیدا کردی ...فکر میکرد همیشه میری رستورانها لوکس ؟ جونگکوک درحالی که چاپستیکش بین انگشت میگرفت
لبخند ریزی گوشه لبش نقش بست
جونگکوک : موقع که دبیرستانی بود با پدرم بدجور دعوا کردم و به مدت مجبور شدم اینجا کار کنم از اون موقع اینجا رو میشناسم
دختر مات مبهوت نگاه کرد و با لحنی شوکه پرسید ... ویوا : واقعا یعنی تو اینجا کار میکردی ... حالا چیکار میکردی ؟
جونگکوک شونه بالا انداخت و درحال که مشغول خوردن غذاش بود با لحنی بی تفاوتی گفت .... جونگکوک : آشپزی
ویوا : چیی ... تو واقعا آشپزی بلندی ؟
جونگکوک لپ دختر رو بین انگشت شصت و اشاره اش گرفت و کشید با لبخند گفت جونگکوک : چقدر سوال میپرسی خانومم آره آشپزی بلدم
دختر با نگاه ذوق زده اش رو به چشمای جونگکوک دوخت و با ذوق گفت
ویوا : میشه یه زوری آشپزی کنی منم ببینم
لحظه ای بخاطر سوالی که پرسید خجالت زده سرش رو پایین انداخت
اما با حرف جونگکوک خیلی زود سرش رو بلند کرد
جونگکوک : باشه خانم کوچولو روز تعطیل یادم بنداز ... الانم غذا تو بخور سرد شد
اسلاید ۲ استایل ویوا
لایک کامنت فراموش نشه دخترا
(๑˙❥˙๑) پارت 69 (๑˙❥˙๑)
لحظاتی بعد جونگکوک درحالی که موهاش رو کشید کرده بود اومد پایین
و دختر بعد از پوشیدن پالتوش قرمز رنگش همراه با جونگکوک از خونه خارج شدن ... و خیلی به پارکینگ ساختمان رفتن و سوار ماشین جونگکوک شدن .. فکر میکرد مثل همیشه که توی دوره همی های خانوادگی رستوران های شیک رو انتخاب میکرد حالا هم همچین جایی میرن اما بر خلاف تصورش جای کاملا ساده ای و دنجی بود
روی یکی از میز های وسط رستوران نشستن و بعد از دادن سفارشون نگاهی به رستوران انداخت فضای کوچیکی با میز صندلی های چوبی و در های کشویی .. درحال آنالیز کردن ستوران بود که با صدای جونگکوک نگاهش روی به جونگکوکی داد که روبه روش نشسته بود
جونگکوک : جای قشنگیه نه ؟
دختر لبخندی گرمی زد و با شوق شروع به تعریف کردن از رستوران کرد
ویوا : اینجا واقعا قشنگه من اصلا از تجملات خوشم نمیاد و اینجا واقعا دنجه خوشگله...
با آمدن گارسون حرف رو قطع کرد و نگاهش دوخته شد روی غذا های کن گاسون روی میز میچید لحظه ای احساس کرد گاسون که کارش تموم شده اما هنوز کنار میز شون ایستاده و نگاه سنگینش رو حس میکرد اما توجه نکرد که صدای خشمگین جونگکوک رو شنید
جونگکوک : کارت تموم شد ... پس چرا هنوز اینجایی
گاسون تعظیمی کوتاهی کرد و با معذرت خواهی زیر لبی ازشون دور شد
جونگکوک با اخم غلیظی مشغول خوردن غذاش شد
ویوا که از جو سنگینش که بینشون پیش اومد ناراضی بود دست نرم روی دست جونگکوک که روی میز مشت شده بود کشید و با لبخند گرمی پرسید
ویوا : اینجا رو چطوری پیدا کردی ...فکر میکرد همیشه میری رستورانها لوکس ؟ جونگکوک درحالی که چاپستیکش بین انگشت میگرفت
لبخند ریزی گوشه لبش نقش بست
جونگکوک : موقع که دبیرستانی بود با پدرم بدجور دعوا کردم و به مدت مجبور شدم اینجا کار کنم از اون موقع اینجا رو میشناسم
دختر مات مبهوت نگاه کرد و با لحنی شوکه پرسید ... ویوا : واقعا یعنی تو اینجا کار میکردی ... حالا چیکار میکردی ؟
جونگکوک شونه بالا انداخت و درحال که مشغول خوردن غذاش بود با لحنی بی تفاوتی گفت .... جونگکوک : آشپزی
ویوا : چیی ... تو واقعا آشپزی بلندی ؟
جونگکوک لپ دختر رو بین انگشت شصت و اشاره اش گرفت و کشید با لبخند گفت جونگکوک : چقدر سوال میپرسی خانومم آره آشپزی بلدم
دختر با نگاه ذوق زده اش رو به چشمای جونگکوک دوخت و با ذوق گفت
ویوا : میشه یه زوری آشپزی کنی منم ببینم
لحظه ای بخاطر سوالی که پرسید خجالت زده سرش رو پایین انداخت
اما با حرف جونگکوک خیلی زود سرش رو بلند کرد
جونگکوک : باشه خانم کوچولو روز تعطیل یادم بنداز ... الانم غذا تو بخور سرد شد
اسلاید ۲ استایل ویوا
لایک کامنت فراموش نشه دخترا
- ۱۶.۱k
- ۱۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط