شب شیراز!

مشتاقم ومهجور ودل آزرده ز هجران
کی می رسداین قصه ی پر غصه به پایان؟

.
شب تابه سحر خواب حرام است به چشمم
از بس که دهد اسب خیالات تو جولان

ما را چه گناهی است به جز عشق که هرشب
درسوز وگدازیم و چو موی تو پریشان؟

پاییز که شهره است به شیدایی عشاق
من باکه بگویم که تلف گشت چه آسان؟

ای کاش نبود اینهمه دلبر شب شیراز!
آنهم شب پاییزی و "باران" و خیابان!

تا بی تو هلاهل نشود این لحظاتم
دیوانه و تنها و چنین "خیس" ز "باران"

بنگر که چسان غم چکد از دفترم شعرم
باز آی که من باز شوم شادو غزلخوان!

#حسن_زارع#خیس_باران
#شیراز
دیدگاه ها (۰)

الّا من!

آرزوی محال!

آشوب!

زیارت خونین!

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط