صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم

صبحی دیگر رسید و من در انتظار تو چشم

میگشایم و دلم لبریز است از دیدن خورشید

جانم تا جان ببخشد و ذوب کند یخهای کسالت و اندوه و
صبح، آغازدیگری است برای دویدن درسنگلاخ

های روزگار، در پیچ و خم های تردید.

نمی دانند که زندگی، آتشی همیشه فروزنده است و سرد نمی شود هرگز.
زندگی جریان دارد هنوز در ناودان های بلند، در آب راهه های کوچک.
صبح می آید که زندگی را تقسیم کند در شهر و لبخند را تقدیم کند به لب ها.
صبح می آید و هوای تازه می آورد، اکسیژن پاک می آورد تا آوندهای گرد گرفته نفس بکشند دوباره.

زندگی جـــــریان دارد هـــــنوز.

#سلام_دوستان_عزیز_صبح_آدینه اتان بخـــــیر
دیدگاه ها (۹)

مُـــــردن فقط با مـــــرگ،اتفاق نمی افـــــتدمُـــــردن گاه...

در مندیوانه ای جا ماندهکه دست از دوست داشتنت بر نمی‌دارد!با ...

آدمها به همان خونسردی ڪه آمده اندچمدانشان را می بندندو ناپدی...

بدترین خاطره ها آنهاییست،که مرا یاد تو می اندازد،و کسی هیچ ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط