به قلم میم مهاجر

یه رمان بسیار زیبا و مذهبی انقد قشنگه که نمیتونم بگم واقعا چقدر گفتم معرفی کنم اگه خواستین بخونین دربرنامه ایتا
تیکه ای از رمان و لینک ورود
امیر با جفت دست‌هایش صورت بشری را قاب گرفت و مجبورش کرد که نگاهش کند.
-من رو نگاه!
بشری سرش را به چپ و راست تکان می‌داد تا خودش را نجات بدهد.
-بذار برم، صبح بیدار نمی‌شم.
-راهی نداره. من رو نگاه کن.
در حالی که خسته شده بود، به چشم‌های امیر نگاه کرد. امیر گفت:
-خب حالا بگو. دقیقا از کی دوستم داشتی؟
چند لحظه نگاهش کرد و بالآخره لبش باز شد.
-فکر کنم از همون روز اول تو کتابخونه دانشگاه.

لینڪ پارت اول رمان در حال ارسال
https://eitaa.com/paradisetime/7157
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️

╔═🦋🌿════╗
     @paradisetime
╚════🌿🦋═╝
دیدگاه ها (۳)

Royal Veil — Part 9: زمزمهٔ وفاداریسحر، هنوز هوا تاریک بود. ...

شوگا نانا را راهنمایی کرد تا روی مبل کنار پنجره بنشیند.نانا ...

میان دو نگاه

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط