عزیز جانم

عزیز جانم...
مگر میشود رؤیای زندگی با تو را به دست فراموشی بسپارم؟
رؤیایی که در تمام لحظات نبودنت،گرمابخش لحظات زندگی یخ زده ام است...
رؤیای زندگیمان در زیر سقف یک خانه ی کوچک،خانه ای با پنجره های آبی که روبه روی پنجره ها پُر از گلدان باشد...
خانه ای با یک آشپرخانه کوچک و یک میز گِرد چوبی دو نفره...
و هر روز عصر،روی صندلی هایمان بنشینیم،من برایت چایی بریزم و تو برایم از آن غزل های زیبایت بخوانی...
اصلا مگر ما جز دو فنجان چای و یک میز گرد چوبی و دستان هم،از این زندگی چه میخواهیم؟
دیدگاه ها (۳)

آیـا وکیلم شما را به عقد دائمیِ....و بعد از چند بار چیدن گل ...

برای تــــودر اوجِ این عاشقانه"خاص" نیستم...ولیهمین منِ "معم...

تا به حال کسی جلوی پایتان ترقه انداخته نیم متر بپرید هوا؟کسی...

مریض که می شوی؛پرستار می شوم ...می آیم و می نشینم کنار تخت د...

رسم زندگی

4:Amityville Horror Houseخانه ترسناک امیتویلدر حالی که به کا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط