مابایا

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯

part_15
ارسلان:
زیر لب زمزمه کردم.
_خو میترسم کار دستم بده اون آسمون پور ستارت.
دیگه حرفی بینمون رد و بدن نشد و سکوت ماشین رو آهنگی که از ضبط بخش میشد می‌شکست.
خیلی گشنم بود.
+ام میگم دیانا گشنت نیست؟
_هوم چرا یکم
+پس بریم یه جا نهار بخوریم
_بریم
صدای گوشی بلند شد اول فکر کردم گوشی منه ولی اشتباه فکر کردم.
گوشی دیانا بود.
گوشیش رو جواب داد و گفت
_جانم کره خر
خندم رو با زور خوردم
_نوچ نمیام میخوام با ارسلان برم نهار
_خو به من چه آلان من چیکار کنم.
گوشیم زنگ خورد و دیگه به مکالمه دیانا و محشاد گوش ندادم.
+الو
÷ارسلانننننننن
+چته حیوان؟
÷گشنمه
+خوبه ت.... امممم ن چیزم چیکارت کنم
÷داداش بیا دنبالم بریم نهار
+نوچ نمیشه با دیانا میرم
÷ای ای تازه اوند به بازار کهنه شده دل آزار آره؟
+خفه.
÷حالا بیا میوم ببر دیگه چی مره مگه؟
+اوکی کجای؟
÷ای بگردم،کجام تو شرکتی که صاحبش تو باشی و هیچ کاری نمیکنی ول ول میچرخی برا خودت دارم حمالی میکنم.
+والا ما تاحالا ندیدم معاون ها هم حمالی کنن
÷چند دقیقه دیگه میبینی
خندی کردم و گفتم
+اوکی تو خوب،بای
÷فعلا
گوشی رو قطع کردم و رو به دیانا گفتم
+ام اشکال نداره محراب هم بهامون بیاد؟
_ن من مشکلی ندارم فقط نمیشه بریم دنبال مهشاد هم اونم میخواد بیاد.؟
+اوکی پس اول بریم دنبال محراب بعد محشاد
_اوکی.
امممممم ارسلان به نظرت بچه ها رو بهمون نمیدن یه دور بهاشون بزنیم.
+فکر خوبه بزار زنگ بزنم ممد.
_ببخشید؟ممد؟
+همون محمد خودمون دیگه.
_اهان اوکی.
پارت _۱۵
دیدگاه ها (۱۲)

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_16دیانا:ارسلان شماره محمد رو گرفت و ر...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_17ارسلان:محراب سوار ماشین شد و با دیا...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_14دیانا بعد تموم شدن کار ها با ارسلان...

⁦¯⁠\⁠_مابایا⁦_⁠/⁠¯part_14دیانا:رسیدیم جلوی در خونه.آقای محمد...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت ۵۰دیانا :خوشگله ارسلان: آره بریم تو ماشین ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط