دوپارتی

#دوپارتی
حالا تو طلبکار شدی ؟
پارت اول
خسته از کمپانی برگشته بود..کلیدشو توی در چرخوند...با یونایی که داشت تزئینات روی دیوار رو جمع میکرد مواجه شد...
_وای..
لعنتی زیر لب به خودش فرستاد..چون به همسرش قول داده بود سالگرد ازدواجش رو کنارش باشه...ولی این بارم دیر رسیده بود...
دختر با عصبانیت و شتاب بادکنک ها رو میترکوند و ظرف هارو داخل سطل زباله مینداخت ... از فشار عصبی قرمز شده بود
پسر به سمت یونا قدم برداشت و گفت
_عزیزم من...من معذرت میخوام...کلی گرفتار بودم...اصلا تو چرا بهم زنگ نزدی صبرکن ببینم
گوشیشو باز کرد و با18میسکال از طرف یونا مواجه شد...بیشتر شرمنده خودش و دخترکش شد
_من..متاسفم قول میدم فردا از دلت در میارم باشه؟
دختر تمام حرف های پسر رو به روشو که حتی نمیخواست نگاهش کنه ، بی جواب گذاشت و به طبقه بالا رفت ....
پسر لعنت دیگه‌ای به خودش فرستاد تا شاید کمی اروم بگیره...این سومین سالگردی بود که یادش میرفت...اما این بار یونا عصبانی تر از دفعات قبل بود...
رفت توی اتاق...دید یونا روی تخت دراز کسیده و سرش توی گوشیشه...میدونست اگه طرفش بره اوضاع بد تر میشه اروم لباس هاشو عوض کرد و میخواست که بخوابه تا روی تخت نشست یونا پشتش رو بهش کرد و گوشیشو خاموش کرد و پتورو کشید روی سرش...با نارا حتی دراز کشید و خوابید...
صبح ساعت8
یونا زود تر بیدار شد کار هاشو کرد و به یکی از رفیقاش زنگ زد تا امروزو کامل بیرون باشن...از خونه بیرون رفت و به سمت خونه‌ی رزیتا حرکت کرد...
با حال آشفته از خواب بیدار شد و با جای خالی دختر مواجه شد ... با خودش گفت حتما امروزهم رفته ورزش...کار هاشو کرد و از خونه رفت بیرون
_هرجا باشه تا ظهر پیداش میشه مطمئنم !
سوار ماشین شد و به طرف کمپانی حرکت کرد....

اروم چایی که رزیتا براش آورده بود و سر کشید
رزیتا:نکنه با سالگرد ازدواجتونو یادش رفت؟
اره...تازه نامی و یوری هم واسه جشن دعوت کرده بودم...نامجون خیلی از دستش عصبی شد چون همیشه واسه سالگردا دعوتشون میکردم و بازم دیرکرد...
رزیتا:ولش کن بیا بریم یه کافه یه بادی به سرت بخوره...به یوری هم بگم بیاد؟
اره بگو بیاد
رزیتا به یوری زنگ زد و چند مین بعد یوری خودشو به خونه رزیتا رسوند و باهم به یه کافه رفتن...دوساعت باهم قهوه خوردن و گپ زدن..
بچه ها شب میخوام برم بار شارین که مال جیهوپه شما ها هم میاید؟
رزیتا:من که میام
یوری:چون بار آشناست منم میام
من یه نسکافه میخوام
رزیتا:منم میخوام
یوری:میرم واسه سه تامون بگیرم
اوکی
........
یوری با سه تا لیوان نسکافه پشت میز خودشون نشست..
رزیتا:بچه ها دقیقا دیشب چه اتفاقی افتاد؟
.........................
امید وارم این دو پارتیو حمایت کنید!💚💜💚💜💜
دیدگاه ها (۰)

#دوپارتیحالا تو طلبکار شدی ؟پارت دومیوری: ما واسه سالگرد ازد...

#دوپارتیحالا تو طلبکار شدی ؟ادانه پاردت دومبغلش کرد و به سمت...

بچه ها آخرین پارتی که تا حالا گذاشتم فقط5تا لایک خورده حتی ب...

بچه ها سلام...میخواستم بگم که من دو پارت از فیک شبی که باران...

پارت : ۱۲

دوست پسر دمدمی مزاج

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط