پارترمانکترنگی
پارت۱۷۸رمانکترنگی
#جونگکوک
ساعت تقریبا ۹ شب بود که بعد از تمرین های سخت از کمپانی اومدم بیرون و داشتم سوار ماشین میشدم که.. بازم اون دختر.. بازم توهم زدم .. چندتا زدم تو صورت خودم ولی.. توهم نبود ! داشت از کمپانی میرفت بیرون .. بدو کردم سمتش و دستشو گرفتم
من: سومی !!
یهو برگشت و صورتش رو دیدم ..
سونهی: وااای... ا..اوپا ! ..
پشت سر هم احترام میزاشت و نمیزاشت صورتش رو ببینم.. شونه هاشو گرفتم و نگهش داشتم
سونهی: ا..اوپا !!
من: ت..تو اسمت چیه؟
سونهی : ی..یو سونهی !
من : سونهی ؟ .. مطمنی اسمت سونهیه؟
سونهی: خ..خب ۲۳ ساله که اسمم اینه !
به خودم اومدم و شونه هاشو ول کردم .. اونو اشتباه گرفته بودم با سومی ! سومی چشم هاش مشکی بود ولی این چشمای عسلی داشت ! پوستش سفید تر بود و فقط مدل مو ها و ابرو هاش شبیه سومی بود .. آرزو میکردم سومی باشه ! تو افکار خودم بودم که یهو گفت
سونهی: اوپا .. چیزی شده؟ ا..اگه با من کاری ندارین م..من دیگه برم !
من: ببخشد شما رو اشتباه گرفته بودم میتونید برید !
داشتم برمیگشتم یهو گفت
سونهی: او..اوپا ! میشه باهم یه عکس بگیریم ! من طرفدار شما هستم ! ببخشید میدونم خسته اید !
من: عیب نداره .. میگیرم
وایستادم و عکسشو گرفت باهام. خیلی خوشحال بود .. گوشیو بهش دادم و رفتم سمت ماشین !
#سونهی
خیلی خوشحال بودم و کل راه تا خانه رو لی لی میکردم ولی.. سومی کیه؟ چرا منو اشتباه گرفت؟ نکنه دوست دخترش بوده؟😭💔من فکر میکردم بی تی اس تو رابطه نیستن ! عیب نداره بالاخره ادمن دیگه ! هم باز بی خودی روشون غیرتی شدم. داشتم برمیگشتم که با یه مشت اراذل اوباش همشون هم دختر بودن مواجه شدم !
بازم اینا !
دختر۱: اوف اوف !! خب فکر کنم تو اون گوشیت چیز خوبی داشته باشی هومم؟؟
من: برو کنار حوصله ندارم !
دختر۲: حوصله !؟ حوصله نشونت میدیم..
اینا میدونستن من تو بیگ هیت کار میکنم به خاطر همون حسودی میکردن بهم !
من: مثل اینکه باید دوباره یه بدنی نرم کنم! 😁😐👊🏻
کیفمو انداختم پشتم و گوشیمو گذاشتم تو جیبش و یکمی بدنم رو گرم کردم
حمله کردم و به همشون یه آپ چاگی تر و تمیز میزدم ..همشون پرت میکردم رو زمین ! وای نفسم اینکثافت ها ارزش دعوا رو ندارن !
#جونگکوک
سوار ماشین شدم و داشتم رد میشدم یهو دیدم داره با یه عده دختر دعوا میکنه .. اولش نگران شدم ولی بعدش دیدم داره همه رو لت و پار میکنه .. بهش افتخار کردم حرکات تکواندو رو به خوبی روشون اجرا میکردم .. دیگه با خیال راحت رفتم سمت خونه.. کل راه رو بهش می خندیدم و کل ذهنمو مشغول خودش کرد. رسیدم خونه و سویچ رو انداختم روی اوپن .. از کنار آینه قدی رد شدم و یهو قیافه خودمو دیدم.. چهره ام بعد از اینهمه مدت خیلی خندان بود. با اینکه خیلی خسته بودم اما اون دختر کل ذهنمو مشغول خودش کرده بود
#جونگکوک
ساعت تقریبا ۹ شب بود که بعد از تمرین های سخت از کمپانی اومدم بیرون و داشتم سوار ماشین میشدم که.. بازم اون دختر.. بازم توهم زدم .. چندتا زدم تو صورت خودم ولی.. توهم نبود ! داشت از کمپانی میرفت بیرون .. بدو کردم سمتش و دستشو گرفتم
من: سومی !!
یهو برگشت و صورتش رو دیدم ..
سونهی: وااای... ا..اوپا ! ..
پشت سر هم احترام میزاشت و نمیزاشت صورتش رو ببینم.. شونه هاشو گرفتم و نگهش داشتم
سونهی: ا..اوپا !!
من: ت..تو اسمت چیه؟
سونهی : ی..یو سونهی !
من : سونهی ؟ .. مطمنی اسمت سونهیه؟
سونهی: خ..خب ۲۳ ساله که اسمم اینه !
به خودم اومدم و شونه هاشو ول کردم .. اونو اشتباه گرفته بودم با سومی ! سومی چشم هاش مشکی بود ولی این چشمای عسلی داشت ! پوستش سفید تر بود و فقط مدل مو ها و ابرو هاش شبیه سومی بود .. آرزو میکردم سومی باشه ! تو افکار خودم بودم که یهو گفت
سونهی: اوپا .. چیزی شده؟ ا..اگه با من کاری ندارین م..من دیگه برم !
من: ببخشد شما رو اشتباه گرفته بودم میتونید برید !
داشتم برمیگشتم یهو گفت
سونهی: او..اوپا ! میشه باهم یه عکس بگیریم ! من طرفدار شما هستم ! ببخشید میدونم خسته اید !
من: عیب نداره .. میگیرم
وایستادم و عکسشو گرفت باهام. خیلی خوشحال بود .. گوشیو بهش دادم و رفتم سمت ماشین !
#سونهی
خیلی خوشحال بودم و کل راه تا خانه رو لی لی میکردم ولی.. سومی کیه؟ چرا منو اشتباه گرفت؟ نکنه دوست دخترش بوده؟😭💔من فکر میکردم بی تی اس تو رابطه نیستن ! عیب نداره بالاخره ادمن دیگه ! هم باز بی خودی روشون غیرتی شدم. داشتم برمیگشتم که با یه مشت اراذل اوباش همشون هم دختر بودن مواجه شدم !
بازم اینا !
دختر۱: اوف اوف !! خب فکر کنم تو اون گوشیت چیز خوبی داشته باشی هومم؟؟
من: برو کنار حوصله ندارم !
دختر۲: حوصله !؟ حوصله نشونت میدیم..
اینا میدونستن من تو بیگ هیت کار میکنم به خاطر همون حسودی میکردن بهم !
من: مثل اینکه باید دوباره یه بدنی نرم کنم! 😁😐👊🏻
کیفمو انداختم پشتم و گوشیمو گذاشتم تو جیبش و یکمی بدنم رو گرم کردم
حمله کردم و به همشون یه آپ چاگی تر و تمیز میزدم ..همشون پرت میکردم رو زمین ! وای نفسم اینکثافت ها ارزش دعوا رو ندارن !
#جونگکوک
سوار ماشین شدم و داشتم رد میشدم یهو دیدم داره با یه عده دختر دعوا میکنه .. اولش نگران شدم ولی بعدش دیدم داره همه رو لت و پار میکنه .. بهش افتخار کردم حرکات تکواندو رو به خوبی روشون اجرا میکردم .. دیگه با خیال راحت رفتم سمت خونه.. کل راه رو بهش می خندیدم و کل ذهنمو مشغول خودش کرد. رسیدم خونه و سویچ رو انداختم روی اوپن .. از کنار آینه قدی رد شدم و یهو قیافه خودمو دیدم.. چهره ام بعد از اینهمه مدت خیلی خندان بود. با اینکه خیلی خسته بودم اما اون دختر کل ذهنمو مشغول خودش کرده بود
- ۹.۲k
- ۰۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط