عشق او بود
"عشق او بود"
پارت هفتم
***************************
ا/ت نگاهی به بیرون میکند کلی تایتان بود.ا/ت ترسید،ترس در چشمانش موج میزد.موهای بلندش را بست.به فکر این هست که چرا باید در این مکان باشد.ا/ت الان اسیب پذیر است.انها به پشت بام رفته اند. انها دیدند که حرفه ای ها هم درمقابل آن همه تایتان هیچ هستند.افتاب طلوع میکند.یمیر روی واقعی خودش یعنی تایتان را نشان میدهد. چاقوی کنی را میگیرد.تبدیل به تایتان میشود.یک نصفه تایتان هارا از پا در می اورد.قلعه میریزد.پای ا/ت کمی اسیب میبیند.تایتان ها ارام ارام از زیر اجر ها بیرون می ایند که یدفه ارن میاید تا خودی نشان دهد که میکاسا می اید و تمام تایتان ها را ازبین میبرد.(خودتون که ادامشو میدونین الانم نمیخوام طولانی بشه میخوام برم سر اصل مطلب) ا/ت با پای مسدوم شده به اتاقش میرود.لیوای به دلیل چند تا کار نتونست به ا/ت سر بزند.پای مسدوم شده ی ا/ت بشدت درد میکرد.ا/ت نگاهی به پایش میکند.پایش کبود و زخم است.ا/ت نگاهی به بیرون میکند.یاد خاطرات کودکی اش می افتد که کلی زخم بر بدنش بود.
(بازگرداندن خاطرات 8 سالگی:)
مادر ا/ت دادی وحشت ناک بر سر دخترش میزند و میگوید:{فکر کردی که ما فقط تورو دوست داریم؟ نه! برایچی نمیتونی مثله بچه های مردم باشی؟!برو همین الان اون گند کاری خودت را درست کن!} ا/ت با گریه میگوید:
اون کار من نیست.کار داداشمه
{اونها هر کاری کنن باز هم تخسیر تو هستش،تو دختر بی عرضه ای هستی!}
پدر ا/ت وارد خانه میشود.تا صحنه ی دعوا را میبیند و میگوید:
«مگر من بهت نگفتم ا/ت که درست کار کنی!الان مادرت یقه ی منو میگیره!»
اون کار تخسیر من نیست چند بار بگم؟
مادر ا/ت ان را از خانه می اندازد بیرون و میگوید:
{چهار ساعت بعد بیا داخل خانه!}
ا/ت از خانه دور میشود،قلدر هارا میبیند.انها باز هم مثله همیشه با ا/ت بد رفتاری میکنند.ا/ت باز هم بدنش زخم میشود.ا/ت به سختی میتواند فرار کند.ارام به یک جنگل میرود.بر یک درخت تکیه میدهد. گریه میکند که کل چشم هایش قرمز میشود و همانجا به خواب میرود.یکی از قلدر ها ا/ت را پیدا میکند.ا/ت را در خواب میبیند و میگوید:
خوش شانس هستی که خوابی ا/ت.
انها میروند.ا/ت در خواب ارام است.
(برگشت به زمان حال:)
ا/ت ارام خوابیده است.مثله یک خرگوش خوابیده است.لیوای به اتاق می اید.سر ا/ت رت ارام نوازش میکند و کنارش دراز میشکد. بوسه ای ارام بر پیشانه ی ا/ت میزند.....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تمام شد خدافظ💚🌼
پارت هفتم
***************************
ا/ت نگاهی به بیرون میکند کلی تایتان بود.ا/ت ترسید،ترس در چشمانش موج میزد.موهای بلندش را بست.به فکر این هست که چرا باید در این مکان باشد.ا/ت الان اسیب پذیر است.انها به پشت بام رفته اند. انها دیدند که حرفه ای ها هم درمقابل آن همه تایتان هیچ هستند.افتاب طلوع میکند.یمیر روی واقعی خودش یعنی تایتان را نشان میدهد. چاقوی کنی را میگیرد.تبدیل به تایتان میشود.یک نصفه تایتان هارا از پا در می اورد.قلعه میریزد.پای ا/ت کمی اسیب میبیند.تایتان ها ارام ارام از زیر اجر ها بیرون می ایند که یدفه ارن میاید تا خودی نشان دهد که میکاسا می اید و تمام تایتان ها را ازبین میبرد.(خودتون که ادامشو میدونین الانم نمیخوام طولانی بشه میخوام برم سر اصل مطلب) ا/ت با پای مسدوم شده به اتاقش میرود.لیوای به دلیل چند تا کار نتونست به ا/ت سر بزند.پای مسدوم شده ی ا/ت بشدت درد میکرد.ا/ت نگاهی به پایش میکند.پایش کبود و زخم است.ا/ت نگاهی به بیرون میکند.یاد خاطرات کودکی اش می افتد که کلی زخم بر بدنش بود.
(بازگرداندن خاطرات 8 سالگی:)
مادر ا/ت دادی وحشت ناک بر سر دخترش میزند و میگوید:{فکر کردی که ما فقط تورو دوست داریم؟ نه! برایچی نمیتونی مثله بچه های مردم باشی؟!برو همین الان اون گند کاری خودت را درست کن!} ا/ت با گریه میگوید:
اون کار من نیست.کار داداشمه
{اونها هر کاری کنن باز هم تخسیر تو هستش،تو دختر بی عرضه ای هستی!}
پدر ا/ت وارد خانه میشود.تا صحنه ی دعوا را میبیند و میگوید:
«مگر من بهت نگفتم ا/ت که درست کار کنی!الان مادرت یقه ی منو میگیره!»
اون کار تخسیر من نیست چند بار بگم؟
مادر ا/ت ان را از خانه می اندازد بیرون و میگوید:
{چهار ساعت بعد بیا داخل خانه!}
ا/ت از خانه دور میشود،قلدر هارا میبیند.انها باز هم مثله همیشه با ا/ت بد رفتاری میکنند.ا/ت باز هم بدنش زخم میشود.ا/ت به سختی میتواند فرار کند.ارام به یک جنگل میرود.بر یک درخت تکیه میدهد. گریه میکند که کل چشم هایش قرمز میشود و همانجا به خواب میرود.یکی از قلدر ها ا/ت را پیدا میکند.ا/ت را در خواب میبیند و میگوید:
خوش شانس هستی که خوابی ا/ت.
انها میروند.ا/ت در خواب ارام است.
(برگشت به زمان حال:)
ا/ت ارام خوابیده است.مثله یک خرگوش خوابیده است.لیوای به اتاق می اید.سر ا/ت رت ارام نوازش میکند و کنارش دراز میشکد. بوسه ای ارام بر پیشانه ی ا/ت میزند.....
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
تمام شد خدافظ💚🌼
- ۲.۷k
- ۱۶ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط