پارتدوم
#پارت_دوم
#هیونجین
#درخواستی
نشستی روی تخت تو هنوز لباس عروس تنته و اونم کت و شلوارش و در نیاورده
هیونجین:میخواستم از صبح یه چیزی بگم اما فرصتش پیش نیومد یا دوربین یا عکاسا یا هم مامانت گریه کرد
ات:خی پس الان میتونی بگی
چشماشو روی تو ثابت نگه داشت
هیونجین:راستش من هیچوقت فک نمیکردم عشق برای من اتفاق بیوفته ..تا وقتی تو با اون نگاهت... با اون خنده هات ..با اون لجبازیات ...وارد زندگیم شدی..هنوز یکم برام غیر قابل باوره که کسی مثل تو وارد زندگیم شده
آروم نزدیکش شدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی ات:برای باور کردنش فقط یه کار لازمه با پوزخنده ابلیس اینو گفتی صورتتو نزدیکش کردی نفساهاش رو میتونستی احساس کنی کروات رو شل کردی و لبات رو گذاشتی رو لباش و با لذت مک زدی هیونجین که این فرصت بلاخره نصیبش شده بود میخواست نهایت لذت رو ازش ببره و هیچی بیشتر از اینکه رو عروسیتونه هم این کارو انجام بده بهش حال نمیداد(بچه ها عروسی تموم شده ها)
*پایان*
#هیونجین
#درخواستی
نشستی روی تخت تو هنوز لباس عروس تنته و اونم کت و شلوارش و در نیاورده
هیونجین:میخواستم از صبح یه چیزی بگم اما فرصتش پیش نیومد یا دوربین یا عکاسا یا هم مامانت گریه کرد
ات:خی پس الان میتونی بگی
چشماشو روی تو ثابت نگه داشت
هیونجین:راستش من هیچوقت فک نمیکردم عشق برای من اتفاق بیوفته ..تا وقتی تو با اون نگاهت... با اون خنده هات ..با اون لجبازیات ...وارد زندگیم شدی..هنوز یکم برام غیر قابل باوره که کسی مثل تو وارد زندگیم شده
آروم نزدیکش شدی و دستات رو دور گردنش حلقه کردی ات:برای باور کردنش فقط یه کار لازمه با پوزخنده ابلیس اینو گفتی صورتتو نزدیکش کردی نفساهاش رو میتونستی احساس کنی کروات رو شل کردی و لبات رو گذاشتی رو لباش و با لذت مک زدی هیونجین که این فرصت بلاخره نصیبش شده بود میخواست نهایت لذت رو ازش ببره و هیچی بیشتر از اینکه رو عروسیتونه هم این کارو انجام بده بهش حال نمیداد(بچه ها عروسی تموم شده ها)
*پایان*
- ۱۰.۹k
- ۱۰ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط