Part
Part4
و در این هنگام تهیونگ هم آمد
یونا:باباییی ببین سارا برام چی خریده ببین چقدر لباسش خوشگلهه ببین عروسک را چقدر نازه
تهیونگ: از سارا تشکر کردی ؟
یونا:اوهوم
تهیونگ :خوب برو داخل اتاقت تا سارا بیاد باشه؟
(یونا رفت)
تهیونگ:خیلی ممنون از عروسک و اون لباس لطفا قیمت لباس و عروسک بگو تا برگردونم
سارا:نه نیازی نیست این را همینطوری برای یونا گرفتم تا خوشحال شه
ته: خیلی ممنون خوب میتونی بری
سارا:البته
حدود چند ماهی بود که سارا در خونه ی تهیونگ کار میکرد و در این چند ماه تهیونگ کم کم علاقه ای به سارا پیدا کرده بود ولی نمیدونست چطوری به سارا اعتراف کنه
(صبح)
ویو سارا:
با صدای یونا و لمس کردن صورتم بلند شدم و همینطور که چشمام بخاطر نور خورشید بستم به یونا گفتم ساعت چنده؟
یونا:من که نمیتونم ساعت بخونم
چشم هام باز کردم و با دیدن ساعت ۱۲ چشمام گرد شد
چیییی من تا ساعت ۱۲ خوابیده بودممم زود از تخت بلند شدم کار هام کردم و به سمت آشپزخانه رفتم تا یک چیز پیدا کنم بخورم ولی هیچی پیدا نکردم و با تلاش های زیاد تکه کیک کوچکی پیدا کردم و خوردم
و وارد اتاق یونا شدم
یونا به اینکه ۵ سالشه مهد کودک نمیره و بخاطر همین معلم میاد سرش تا داخل خونه آموزش ببینه ولی امروز معلمش نیومده پس باید خودم بهش یاد میدادم
یونا:لطفاا امروز درس نخونیمم
سارا:نه اگر درس بخونی برات بستنی مورد علاقت میخرم
یونا :باشههه قول دادیا
سارا:خیلی خوب باشه حالا ابن قسمت گوش کن
یونا:باشه
(بعد چند مین)
سارا :خوب این صدای اِ میده تکرار کن
عه چرا خوابیدی
یونا:خستم
سارا:آخه ماکه همین ال..(که یکهو ته میاد)
ته:سارا یک لحظه میای
سارا:البته یونا یک لحظه صبر کن
(رفت پیش ته)
سارا:خوب بفرمایید
ته:به کمکت نیاز دارم میخوام که امشب به اعنوان پارتنرم داخل مراسم باشی
سارا:ولی.. ته:لطفا
سارا:خیلی خوب باشه
ته:ممنونم لباست روی تخته آرایشگر هم میاد فقط یادت باشه مست نمیکنی با جنس مخالف صحبت نمیکنی از کنارمم جنب نمیخوری اوکی؟
سارا: باشه
این پارت تقديم بشه به نگاه هاتون زیبا هام❤️
شرط ها
کامنت ۲۶
لایک ۵۷
و در این هنگام تهیونگ هم آمد
یونا:باباییی ببین سارا برام چی خریده ببین چقدر لباسش خوشگلهه ببین عروسک را چقدر نازه
تهیونگ: از سارا تشکر کردی ؟
یونا:اوهوم
تهیونگ :خوب برو داخل اتاقت تا سارا بیاد باشه؟
(یونا رفت)
تهیونگ:خیلی ممنون از عروسک و اون لباس لطفا قیمت لباس و عروسک بگو تا برگردونم
سارا:نه نیازی نیست این را همینطوری برای یونا گرفتم تا خوشحال شه
ته: خیلی ممنون خوب میتونی بری
سارا:البته
حدود چند ماهی بود که سارا در خونه ی تهیونگ کار میکرد و در این چند ماه تهیونگ کم کم علاقه ای به سارا پیدا کرده بود ولی نمیدونست چطوری به سارا اعتراف کنه
(صبح)
ویو سارا:
با صدای یونا و لمس کردن صورتم بلند شدم و همینطور که چشمام بخاطر نور خورشید بستم به یونا گفتم ساعت چنده؟
یونا:من که نمیتونم ساعت بخونم
چشم هام باز کردم و با دیدن ساعت ۱۲ چشمام گرد شد
چیییی من تا ساعت ۱۲ خوابیده بودممم زود از تخت بلند شدم کار هام کردم و به سمت آشپزخانه رفتم تا یک چیز پیدا کنم بخورم ولی هیچی پیدا نکردم و با تلاش های زیاد تکه کیک کوچکی پیدا کردم و خوردم
و وارد اتاق یونا شدم
یونا به اینکه ۵ سالشه مهد کودک نمیره و بخاطر همین معلم میاد سرش تا داخل خونه آموزش ببینه ولی امروز معلمش نیومده پس باید خودم بهش یاد میدادم
یونا:لطفاا امروز درس نخونیمم
سارا:نه اگر درس بخونی برات بستنی مورد علاقت میخرم
یونا :باشههه قول دادیا
سارا:خیلی خوب باشه حالا ابن قسمت گوش کن
یونا:باشه
(بعد چند مین)
سارا :خوب این صدای اِ میده تکرار کن
عه چرا خوابیدی
یونا:خستم
سارا:آخه ماکه همین ال..(که یکهو ته میاد)
ته:سارا یک لحظه میای
سارا:البته یونا یک لحظه صبر کن
(رفت پیش ته)
سارا:خوب بفرمایید
ته:به کمکت نیاز دارم میخوام که امشب به اعنوان پارتنرم داخل مراسم باشی
سارا:ولی.. ته:لطفا
سارا:خیلی خوب باشه
ته:ممنونم لباست روی تخته آرایشگر هم میاد فقط یادت باشه مست نمیکنی با جنس مخالف صحبت نمیکنی از کنارمم جنب نمیخوری اوکی؟
سارا: باشه
این پارت تقديم بشه به نگاه هاتون زیبا هام❤️
شرط ها
کامنت ۲۶
لایک ۵۷
- ۹.۷k
- ۲۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط