از این تنهایی هزارساله خسته ام

از این تنهایی هزارساله خسته ‌ام
از این که صدای تو را بشنوم , خیال کنم وهم بوده
این که هرچی بخواهم بخرم می گویم حالا نه
صبر می کنم وقتی آمدی
از این اجاق خاموش
این قابلمه ها ، ماهیتابه ها
این شراب که هنوز بازش نکرده ام
گیلاس های خاک گرفته
بشقاب های دلمرده
این فیلم که قرار بود با هم ببینیم
متکایی که سرت را می گذاشتی
خودم که بهانه جو شده
از این انتظار خسته ام
همینجا نشسته ام بر زمین و فکر می کنم
چه خوب که زمین گرد است عشق من
می روی
آنقدر می روی که باز
آنسوی زمین می رسی به من ... !

#عباس_معروفی
دیدگاه ها (۴)

هزار بار ب تو گفته بودمدلیل شیدایی یک زنزیبایی مرد نیست..یک ...

هر از چندی نوشتن را رها می‌کنمبه انگشتانم خیره می‌شوممی‌گفتی...

جهنمت کجاست بانو ؟؟دنیایت آن لحظه جهنم است که در آغوش کسی هس...

می ترسم ... از آن شب سردیکه تو مراقبم نباشیوَ دیگران ملافه ی...

# اسیر _ ارباب PART _ 2 لئونارد: از حموم اومدم بیرون و سمت ک...

دختر سایهPart=17رفتیم به سمت کافه نشستیم کنار چان و هر کس سف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط