رمان عشق مخفی

رمان :عشق مخفی


تهیون:قبل اینکه اتفاق بدی برات بیوفته صدات رو ببر
ات:من نامجون رو دوست دارم فهمیدی دوسش دارم نمی‌خوام بخاطر یه آدم هول از دستش بدم(داد)
تهیون:خیلی دیگه داری حرف میزنی
ات:حرف بزنم مثلاً میخوای چیکار کنی میخوای یه تیر خالی کنی تویه سرم؟(داد)
همون لحظه مچ دستمو گرفت و کشوندم سمت یه اتاق پرتم کرد کف زمین که باعث شد یه ناله ای از درد بکنم
تهیون:برایه ناله کردن هنوز زوده
همون لحظه با برخورد یه چیز محکمی به کمرم جیغم رفت هوا
دوباره شلاق رو دستش گرفت و شروع کرد تند تند باهاش به زدنم
یکی دوتا سه تا چهار تا انقدر زد که دیگه شمارشش از دستم در رفت چشمام همه جارو‌ تار میدید همون لحظه شلاق رو کنار گذاشت و اومد از موهام گرفتم
تهیون:بیبی بیهوش نشیا من هنوز کارم و شروع نکردم می‌خوام بهت بفهمونم که از این به بعد من عشقتم نه اون پسره ی الدنگ (چون می‌دونم خیلی ذهن پاکی دارین میسپارمش به خودتون )
دیدگاه ها (۱۰)

رمان عشق مخفی از زبون راوی (خودم)آت صبح اون روز که از خواب ب...

رمان:عشق مخفیات:تو خونه من می‌خوام آب بخورم باید از تو اجازه...

رمان :عشق مخفی چشمامو باز کردم که دیدم داخل یه اتاقم همون لح...

رمان :عشق مخفی؟:نزار گلوله های این اسلحه رو برای مامان و باب...

ادامه رمان مافیای گل سرخ پارت اولش

از نفرت تا عشق

پارت ۳۴لارا از تو عمارت میره بیرون و ات رو به جیمین میگه ات:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط