باران میبارد
باران میبارد..
پرده ها را کنار زدهام..
برگهای پاییزی در هوا معلقاند..
صدای پرستوها..
بوی نم خاک..
چه بوی خاصی دارد این خاک نم خورده، آدم را به عالمی دیگر میبرد..
پنجره را باز میکنم و خنکای این هوای تازه و ابری را به جانم هدیه میبخشم.
روی صندلی راک (گهوارهای) مینشینم و دستانم را با گرمای آتش شومینه زنده میکنم...
دانههای #انار در همنشینی پونه و نمک، در آن کاسههای سفالی آبی رنگ، دهان آدم را آب میاندازد، همانها که خیلی دوستشان داری..
یادم نمیرود آن روزی را که یکی از آنها به ناگاه افتاد و شکست، چهرهات دیدنی شده بود، مثل پسر بچهای که توپ فوتبالش را پاره کردهاند، خندهدار شده بودی؛ یک کاسهی ناقابل بود؛ شکستنی است دیگر می شکند؛ ناراحت شدن ندارد؛ تنها دل است که نباید بشکند. کاسهای بشکند چیزی در زندگی آدم تغییر نمی کند اما دل...!
تمام زندگی یک انسان به همین دل برمی گردد، نه!؟
تو اهل دل شکستن نبودی...
تویی که سرِ شکستن یک کاسهی سفالی ناراحت میشدی!
پس چه کسی یادت داد؟!
آدم لااقل دل کسی که دوستش دارد را که نمیشکند..
این حرفها بیهوده است..
راه به جایی نمیبرد..
نه تو میشنوی و نه من با گفتنشان آرام میشوم.
باران هم دیگر قطع شده..
باز هم باید انارها را تنهایی بخورم...
#هاجر_خالدی
.
پرده ها را کنار زدهام..
برگهای پاییزی در هوا معلقاند..
صدای پرستوها..
بوی نم خاک..
چه بوی خاصی دارد این خاک نم خورده، آدم را به عالمی دیگر میبرد..
پنجره را باز میکنم و خنکای این هوای تازه و ابری را به جانم هدیه میبخشم.
روی صندلی راک (گهوارهای) مینشینم و دستانم را با گرمای آتش شومینه زنده میکنم...
دانههای #انار در همنشینی پونه و نمک، در آن کاسههای سفالی آبی رنگ، دهان آدم را آب میاندازد، همانها که خیلی دوستشان داری..
یادم نمیرود آن روزی را که یکی از آنها به ناگاه افتاد و شکست، چهرهات دیدنی شده بود، مثل پسر بچهای که توپ فوتبالش را پاره کردهاند، خندهدار شده بودی؛ یک کاسهی ناقابل بود؛ شکستنی است دیگر می شکند؛ ناراحت شدن ندارد؛ تنها دل است که نباید بشکند. کاسهای بشکند چیزی در زندگی آدم تغییر نمی کند اما دل...!
تمام زندگی یک انسان به همین دل برمی گردد، نه!؟
تو اهل دل شکستن نبودی...
تویی که سرِ شکستن یک کاسهی سفالی ناراحت میشدی!
پس چه کسی یادت داد؟!
آدم لااقل دل کسی که دوستش دارد را که نمیشکند..
این حرفها بیهوده است..
راه به جایی نمیبرد..
نه تو میشنوی و نه من با گفتنشان آرام میشوم.
باران هم دیگر قطع شده..
باز هم باید انارها را تنهایی بخورم...
#هاجر_خالدی
.
- ۴۷.۲k
- ۲۹ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط