آن صندلی آخر
آن صندلی آخر ،
کنار شیشه،
بهترین جای دنیاست برای انکه مچاله شوی در خودت...
خودت را بغل کنی...
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور...............
و فکر کنی به همه چیز...
به چیز هایی که دوست داری و دوست نداری...
به دلخوری هایت...
به دلخوشی هایت...
به انسانهایی که در زندگیت بودند و هستند...
فکر کنی به خاطراتت...
و گاهی چشمهایت خیس شود،
از حضور پررنگ یک خیال، یک آرزو،یک خاطره، یک دوست...
و یادت برود مقصدت کجاست...
و یادت برود مقصدی داری...
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه همین گوشه اتوبوس کوچک شود...
دنج و تنها...
و آه بکشی از یاد اوری حماقت هایت، اشتباه هایت...
حرف هایی که نباید میزدی...
کار هایی که نباید میکردی...
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی"خدا و اینده"
ودلت خوش بشود از تصور آینده...
چشمهایت را ببندی
و تا اخرین ایستگاه بدون مقصد فقط به آینده بنگری...
#mari
کنار شیشه،
بهترین جای دنیاست برای انکه مچاله شوی در خودت...
خودت را بغل کنی...
سرت را بچسبانی به شیشه و زل بزنی به یک جای دور...............
و فکر کنی به همه چیز...
به چیز هایی که دوست داری و دوست نداری...
به دلخوری هایت...
به دلخوشی هایت...
به انسانهایی که در زندگیت بودند و هستند...
فکر کنی به خاطراتت...
و گاهی چشمهایت خیس شود،
از حضور پررنگ یک خیال، یک آرزو،یک خاطره، یک دوست...
و یادت برود مقصدت کجاست...
و یادت برود مقصدی داری...
و دلت بخواهد که دنیا به اندازه همین گوشه اتوبوس کوچک شود...
دنج و تنها...
و آه بکشی از یاد اوری حماقت هایت، اشتباه هایت...
حرف هایی که نباید میزدی...
کار هایی که نباید میکردی...
شیشه بخار بگیرد
و تو با انگشت بنویسی"خدا و اینده"
ودلت خوش بشود از تصور آینده...
چشمهایت را ببندی
و تا اخرین ایستگاه بدون مقصد فقط به آینده بنگری...
#mari
- ۱.۲k
- ۳۰ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط