اولش حیرت و انکار سراغم آمد

اولش حیرت و انکار سراغم آمد
کم‌کم از هر طرفی شعلۀ ماتم آمد

 خانه در خانه خبرها تل آوار شدند
کوچه در کوچه همه شهر عزادار شدند

 چشممان وا نشده باز به شب برگشتیم
صفحه در صفحه چهل سال عقب برگشتیم

 خاطره خاطرۀ جنگ که در یاد آمد
دست یاران سفرکرده به فریاد آمد

 یادمان آمد از قوم سفرها رفتند
گرچه دیری‌ست که از یاد خبرها رفتند

 بر سر خانۀ عصیان‌زده آرام شدیم
چشم در چشم همه یکسره تکرار شدیم

 چشم در چشم همه بغض عمیقی بودیم
خیره در سرخی تابان عقیقی بودیم

 بغض در بغض شکست و همه آزاد شدیم
اوج تاریخ چهل سالۀ فریاد شدیم

 گرچه ما جنگ ندیدیم ولی جنگیدیم
صبح یک جمعه به چشم خودمان هم دیدیم

 صبح یک جمعه که از همهمه بیدار شدیم
همه تعبیر به خونخواهی سردار شدیم..



#قاسم جان برای بار دیگر وقتش نرسیده...
دیدگاه ها (۱۰)

او تولـد یافت جانبازی ڪنددر ڪشور ایران سرافرازی ڪنداوتولد یا...

حاج قاسم با ما بگو راز این لبخندیکه جهان را هیچ می داندو دجا...

به غربت شهید کردید حاج قاسم سردار ایران رابه زودی میگیریم ان...

میخروشد از داغش دیده‌های توفانیریزد از گلو بیرون ناله‌های زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط