در رثای آرزویهای محقق نشده

در رثای آرزوی‌های محقق نشده،
رویاهای دست نیافته
و نرسیدن‌ها و ترسیدن‌های پیوسته ...

هر بار بچه‌ای را توی بازار می‌بینم که برای خرید چیزی ، عروسکی بد قواره، پفک و لواشکی فاقد ارزش غذایی یا هر خنز‌پنزر دیگر - عربده سرداده، زار می‌زند و زمین و آسمان را به‌هم می‌دوزد،
و مادرش دست‌کشان و غر‌زنان به جلو می‌راندش و با وعده‌های واهی سرش را شیره می‌مالد که:
- این اسباب‌بازی چینی است زود خراب می‌شود
- پفک‌های بازار توی آفتاب مانده و فاسد شده‌اند از سر کوچه می‌خرم
- توی این آلوچه مو و اخ و تف است،
و هزار فریب ساده‌ی کوچک مثل این... هر بار موقع دیدن این سکانس، دلم می‌خواهد بدوم جلوی بچه و بگویم تا می‌توانی عر بزن، برای داشتن این آرزوهای کوچک و پست و دم‌دستی پا به زمین بکوب.
بزرگ که بشوی خیلی چیزها را دلت می‌خواهد که نه دست خودت به آن می‌‌رسد نه از مادرت کاری برمی‌آید...
#هاجر_رزم_پا
دیدگاه ها (۲)

پسرم گفت : "بابا یکی از بچه‌های کلاس مان چند بار گفته ,که من...

با عجله رفتم تو خونه ...نسرین روی مبل توی پذیرایی نشسته بود ...

مادرم میگوید:مرد گریه نمیکندو مناز بغضگلو درد گرفته ام...و پ...

یادمه حتی مدرسه ی بچمونم انتخاب کرده بودیم...توی اون چند سال...

#معشوقه_عالیجنابPt: ¹"پادشاه و ملکه سه تا پسر داشتن ..پسر بز...

𝔻𝕣𝕖𝕒𝕞 𝕨𝕚𝕥𝕙 𝕞𝕖⁹

ازدواج از روی اجبار۲ p12

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط