پارت 8 💔 قسمت اول angle wings
کاگیاما برگشت و نگاهی بهم انداخت .....گفتم:نه نه اشتباه شنیدیییین....هیناتا چشماشو چرخوند و گفت:روز اولی بهم علاقمند شدن......کاگیاما سرش رو برگردوند به سمت هیناتا و گفت:چیزی فرمودین؟....هیناتا گفت:نه ببخشید هیچی...ب چشمای کاگیاما نگاه کردم .....چشماش آدم رو مس*ت میکرد.....من واقعا دوستش دارم؟ نه....سلطان زمین؟ عمرا........من اویکاوا رو ددوست دارم اون بهترین منه اون منو نجات داده.........زمان همه رو برای من ثابت کرده...من باید برای خودم زندگی کنم.......کاگیاما دوباره به من نگاه کرد و گفت:مسخره بازیتون تموم شد؟ حالا میتونیم بریم؟.........چیزی نگفتم و به راهم ادامه دادم....کاگیاما دستاش رو داخل جیب کاپشنش کرد و گفت:قهرمان زندگی شما کیه؟.........هیناتا کمی فکر کرد و گفت:شاید هیولای کوچیک......گفتم:اون الگوته قهرمان نیست.....گفت:الگوی من قهرمان منه ......گفتم:درسته.....کاگیاما رو کرد به من و گفت :تو چی؟.....گفتم:اوم ......من هر روز قهرمان زندگیم رو توی آینه میبینم......هیناتا گفت:قشنگ بود.....گفتم:اوم......هیناتا گفت:مدل آهنگی که دوست دارین چیه؟.......گفتم:بیشتر کیپاپ ولی همه چی گوش میدم مثل راک.........کاگیاما گفت:راک اند رول.......هیناتا گفت:خیلی خشنین............گفتم::نخیرم ........ .......داشتم فکر میکردم که کاگیاما هم راک گوش میده.......گفتم:توبیو راک چی گوش میدی؟......برگشت سمتم و گفت:عا مانسکین........گفتم:اوم خوبه منم همینطور.........گوشی کاگیاما زنگ زد: کاگیاما:سلام مربی بله ممنون آآآآ اره تقریبا 15 دقیقه پیش بله بله..آآآ واقعا؟ خب هم خبر خوبیه هم خبر بد...بله حتما خدانگهدار......هیناتا گفت:چی شده؟.کاگیاما گفت:مسابقه والیبال کنسل شده نمیدونم چرا........گفتم:ای بابا بزار به اویکاوا زنگ بزنم:+های بیبی_عا سلام هلن چطوری؟....+ممنون عوم میگم مسابقه فردا کنسله نیازی نیست بیای..._همین؟+آم اره ببخشید_اشکال نداره دفعه بعد میام+بببخشید من واقعا معذرت میخوام دوباره بابت دیشب_سارانگه هلن شی:)+بیانه اویکاوا🥺 (بغضم گرفته بود و اشک از چشمام جاری میشد)_گریه نکنیاااااااا +اوم سارانگه:)_کاوایی خودمی هلن:)+من دیگه برم بای هانی:)_خداحافظ کیوتم^^.........تلفن رو قطع کردم و با آستینم اشک هام رو پاک کردم........کاگیاما سرشو برگردوند سمتم و گفت:داری گریه میکنی؟.....هیناتا هم برگشت تا من رو ببینه....گفتم:چیزی نیست.........به خانه هیناتا رسیدیم...حیاط بزرگی داشتند و یک تور بسکتبال -! برای عجیب بود که چرا تور بسککت داره ولی تور والیبال نداره......یه دختر کوچولو در رو با کرد و با صدای آشنایی گفت :داداشییییییی....فهمیدم خواهر کوچیکه هیناتاست....خواهرش پرید بغلش و هیناتا گفت:من دیگه میرم فردا میبینمتون^^......ما هم خداحافظی کردیم و به راهمون ادامه دادیم
- ۴.۰k
- ۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط