Part No Escape

Part 6 — No Escape

فلیکس رو تخت هتل ولو شده بود، ساعدش رو پیشونیش، چشماش به سقف. ذهنش هنوز درگیر اون مرد بود. لعنتی چطوری حتی یه کلمه از دهنش در نیومده، کل زندگیشو ورق زده بود؟

فلیکس با کلافگی نفسشو داد بیرون.
اهه، امروز همه چی رو مخه.

اما... شاید واقعا یه فرصت باشه. شاید واقعا بتونه روی اون مرتیکه رو کم کنه.

سرشو چرخوند سمت میز. کارت همون‌جا بود. برقش تو نور اتاق عجیب‌ترش کرده بود. چند لحظه مکث کرد، بعد نشست و کارتو برداشت. انگشت شستش روی لبه‌های کارت کشیده شد. شماره روش عجیب آشنا به نظر می‌رسید، انگار که قبلاً دیده باشه.

یه حس مزخرف می‌گفت این کار اشتباهه، اما یه حس دیگه وسوسه‌اش می‌کرد. گوشیشو از جیبش درآورد، قفلشو باز کرد و آروم شماره‌ها رو روی کیبورد زد. نفسشو نگه داشت، دکمه تماسو فشار داد و گوشی رو گذاشت رو گوشش.

چند ثانیه بعد، یه صدای بم و محکم تو گوشش پیچید.

"سلام، میتونم کمکتون کنم؟"

فلیکس یه لحظه تردید کرد، اما سریع خودش رو جمع کرد. "فلیکس — من همونیم که امشب کارتتون رو گرفتم."

"اگه می‌خواید تو بازی شرکت کنید، لطفاً اسم و تاریخ تولدتون رو بگید."

یه سکوت کوتاه، بعد فلیکس آروم اما محکم گفت:
"فلیکس — لی یونگ بوک، ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۰."

مرد پشت خط بدون هیچ حسی ادامه داد:
"یکشنبه، یانگ هوا جونگ، کنار پل پانیو، ساعت ۱۱ شب. یه ون سیاه منتظرتونه."

فلیکس پلک زد.
"فلیکس — باشه، فهمیدم."

صدای بوق‌های ممتد تو گوشش پیچید. تلفن قطع شده بود.

فلیکس گوشی رو پایین آورد، به صفحه خاموشش خیره شد. حس کرد قلبش یه لحظه افتاد پایین. یه نفس عمیق کشید، اما حتی اونم نتونست حسی که تو شکمش پیچیده بود رو خفه کنه.

این واقعا یه بازی بود؟

یا یه جهنمی که تازه داشت درش باز می‌شد؟


#استری_کیدز #بنگ‌چان #لینو #چانگبین #هیونجین #هان #فلیکس #سونگمین #جونگین
دیدگاه ها (۰)

Part 7 — No escapeشب یکشنبه رسید. فلیکس که خودشو برای امشب آ...

Part 8 — No Escapeفلیکس با یه موسیقی آروم و کلاسیک، پلکاشو آ...

Part 5 — No escapeفلیکس ناخودآگاه یه لبخند زد."فلیکس — دیدی؟...

Part 4 — No escapeفلیکس سرشو بلند کرد، یه لحظه به مرد زل زد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط