ات ویو

ات ویو
دوروز پشت سرهم فقط یه خانم میومد اتاق و مسکن میزد و بعد میرفت منم چشمان سنگین میشد و میخوابیدم امروز روز سومی بود که اون مرد منو به اینجا اورده بود این جهنم دره در باز شد فکر کردم وقت مسکنمه اما خانم دیگه ای بود(اجوما)
اجوما: دخترم بیا بریم صبحانه بخور
ات: چی؟ توروخدا بزار برم لطفا کمک کن از این جهنم فرار کنم... حرفمو قطع کرد
اجوما: دخترم بهتره این کارو نکنی ارباب قلبش از سنگه کافیه کار اشتباهی کنی که جهنم واقعیشو نشونت بده
ات ویو
با این حرفش به خودم لرزیدم
که گفت
اجوما: بیا دنبالم
بی وقفه دنبالش رفتم که به یه میز رسیدم غذا بود
نشستم که صدای وحشتناکش تو گوشم پیچید: ۵ دقیقه ای کوفت کن بیا بالا اتاقم
لرزیدم و سرمو تکون دادم
خوردم و سیر شدم تا میخواستم پاشم باز از پشتم گفت: همرو باید بخوری تا سه دقیقه دیگه وقت داری
نشستم و تند تند غذامو خوردم
ات: اتاق ارباب کجاست
اجوما: لبخند زد اون بالا رو میبینی برو بالا سمت راست اولین اتاق اتق اربابه
تشکر کردم و دوییدم به اتاقش که رسیدم دستگیرت رو پایین کشیدم و.

شرطا دعفه پیش نرسیده بود ایندفعه برسه میزارم ۷ تا کامنت ۱۰ تا لایک
دیدگاه ها (۳)

هی منی که در حسرتم🥲😞

هی🤣

ا.ت ویوبیدار شدم درد بدی داشتم دستم داشت خون میومد به خون فو...

کوک نمیرییییییی🥲

پارت 15 رفتم داخل عمارت و رفتم بالا نمیدونم چرا این دختر برا...

حس های ممنوعه ۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط