قبل از اینکه با او آشنا شوم

قبل از اینکه با او آشنا شوم،
چندباری دلبسته بودم،برای احساسم گریه کرده بودم
و هرازگاهی با یک نخ سیگار غم هایم را میسوزاندم!
با آمدنش برای مدتی کوتاه،مدتی که هروقت تمام
میشد بازهم کوتاه بود،حس کردم خوشبختم،
حس کردم این همان خوشبختی ای است که قسمت هر انسانی میشود،
نبود،همان خوشبختی نبود..!
چون که بعد از او فهمیدم خوشبختی قسمت همه نمیشود،
بعضی ها باید غمگین بمانند،باید بدبخت باشند این یک قانون بود!
من باید این موضوع را در همان ابتدا میفهمیدم..
که دلبسته چشمانش نشوم باید میفهمیدم
و جلوی این اتفاق را میگرفتم اما دیر شده بود..
بعد از رفتنش کمی بیشتر از قبل غصه خوردم و گریه کردم!
اینبار دیگر بزرگتر شده بودم..فهمیده تر شده بودم و میدانست
م هر چقدر هم با سیگار غم هایم را بسوزانم باز هم چیزی درست نمیشود
بازهم دردی وجود دارد که مرا بسوزاند،
پس سیگار را کنار گذاشتم و به هیچوقت خوش نبودنم قانع شدم!
حقیقت همین بود من قبل از او شاد نبودم،بعد از او هم هیچوقت شاد نمیشوم،
و خیلی طول نکشید که متوجه شوم همه پایان خوش ندارند،
و زندگی من از همان داستان های نیم کاره ای بود که نویسنده اش خودکشی کرده،،
داستان من در غمگین ترین جای ممکن متوقف شد،و ادامه اش سه نقطه بود....
#شاینی_امیری
دیدگاه ها (۲۵)

و مرایاد تو کشتکاش میفهمیدمکه تو را دلبرک طنازمچه کسی خواهد...

یـــاربگوشه چشمیاز تو کافیست تاهر غصه به "شادی"هر بیماری به"...

#گلهاﻣﻦ ﺍﻣﺮﻭﺯ، ﺍﺯ ﻣﻴﯽ ﻣﺴﺘﻢ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﺎﻏﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﻨﺠﺪﭼﻨﺎﻥ ﺷﺎﺩﻡ، ﮐﻪ...

#گلهاگفتی چه دلگشاست افق در طلوع صبحگفتم که چهره ی تو از آن ...

army_aa is talking:📜: سطر اول داستان ما....Part 8چند هفته گذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط