دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی

دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی

چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژه‌های شوخ خود را چه به غمزه آب دادی

دل عالمی ز جا شد چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چه به زلف تاب دادی

در خرمی گشودی چه جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چه شراب ناب دادی

ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی

همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بی‌حساب دادی


.
دیدگاه ها (۳)

او عشق مرا چشید، اما نشناخت دل بهر دلش طپید، اما نشناخت با خ...

از قدیــــــم گفتن زخم که میخوری مزه مزه اش کنحتمانمـــــــک...

بدهم تکیه به تو شانه شدن را بلدی؟گرمی ثانیه ای خانه شدن را ب...

بعضی ها خیال می کننددوست داشتن ساده استخیال می کنندباید همه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط