Love with die
Love with die
Part ۱۹
(خونه)
یونگی: سِلاامم..من اومدم
ا/ت: نمیخوای بخوابی؟
یونکی: من بدبخت اومدم بهت کنم :).. کوک رفت؟
ا/ت: آره.. بزار خوش باشع
یونگی؛ میخوای بچها بیدار شدن باهم بریم کافه..کیا با کوک رفتن؟
ا/ت: نامجون و تهیونگ...
یونگی: خب..خوبه!..میخوای از اون موقع کوک حرف بزنی؟
ا/ت:... اصلا نمیتونم تصور کنم کوک میتونه راه بره..غیر قابل تصوره...خیلی خیلی خوشحالم براش
یونگی: از اون موقع به بعد میدونی چقدر دنبالت میگشت...خیلی دوست داشت ببینیش
ا/ت: ؛).. اونو ول کن هر موقع احساس تنهایی میکردم کوک رو شخصیت خیالی میکردم و باهاش حرف میزدم و گریم میگرفت
ادمین: شاید باورتون نشه ولی الانم گریم گرفت😂
ا/ت:خیلی خیلی دلم براش تنگ شده بود ( زدن زیر گریه)
یونگی: شششششش.. آروم باش..همچی تموم شد ( بغل کردن)
ا/ت; اصلا..نمیتونستم فرا...موشش کن..م
یونگی: باشه باشه میدونستم دلت پره..باید خالیش کنی
ا/ت: اصلا نمیتونی تصورش کنی که وقتی از اون اسمش رو شنیدم تو چه وضعی بودم..
یونگی: بعد یک ساعت حرف زدن بچها صداشون در اومد به ا/ت کمک کردم بچه ها رو آروم کنه و پوشک عوض کنه و لباس هاشونو بپوشونه و رفتیم بیرون من سول و یونا رو برداشتم ا/ت هم جونگ یول و یورا رو برداشته بود و سوار ماشین کردیم ا/ت به کوک زنگ زد و رفتیم دنبالشون من کنار کوک نشستم تا باهاش حرف بزنم نامجونم رفت پشت فرمون*..کوک ببین من و بقیه بچه ها رو میبریم خونه من شما دوتا میرید میگردید خب!... ا/ت خیلی حرفا دارع بهت بزنه..دلتنگت بوده و فلان عشقولانه بازی ها خب..الان میرید میگردید!..( آروم)
کوک: چی؟.. خب باشع..بهتر
یونگی: زنگ بزنید بهمون
**
این پارت ادامه دارد
Part ۱۹
(خونه)
یونگی: سِلاامم..من اومدم
ا/ت: نمیخوای بخوابی؟
یونکی: من بدبخت اومدم بهت کنم :).. کوک رفت؟
ا/ت: آره.. بزار خوش باشع
یونگی؛ میخوای بچها بیدار شدن باهم بریم کافه..کیا با کوک رفتن؟
ا/ت: نامجون و تهیونگ...
یونگی: خب..خوبه!..میخوای از اون موقع کوک حرف بزنی؟
ا/ت:... اصلا نمیتونم تصور کنم کوک میتونه راه بره..غیر قابل تصوره...خیلی خیلی خوشحالم براش
یونگی: از اون موقع به بعد میدونی چقدر دنبالت میگشت...خیلی دوست داشت ببینیش
ا/ت: ؛).. اونو ول کن هر موقع احساس تنهایی میکردم کوک رو شخصیت خیالی میکردم و باهاش حرف میزدم و گریم میگرفت
ادمین: شاید باورتون نشه ولی الانم گریم گرفت😂
ا/ت:خیلی خیلی دلم براش تنگ شده بود ( زدن زیر گریه)
یونگی: شششششش.. آروم باش..همچی تموم شد ( بغل کردن)
ا/ت; اصلا..نمیتونستم فرا...موشش کن..م
یونگی: باشه باشه میدونستم دلت پره..باید خالیش کنی
ا/ت: اصلا نمیتونی تصورش کنی که وقتی از اون اسمش رو شنیدم تو چه وضعی بودم..
یونگی: بعد یک ساعت حرف زدن بچها صداشون در اومد به ا/ت کمک کردم بچه ها رو آروم کنه و پوشک عوض کنه و لباس هاشونو بپوشونه و رفتیم بیرون من سول و یونا رو برداشتم ا/ت هم جونگ یول و یورا رو برداشته بود و سوار ماشین کردیم ا/ت به کوک زنگ زد و رفتیم دنبالشون من کنار کوک نشستم تا باهاش حرف بزنم نامجونم رفت پشت فرمون*..کوک ببین من و بقیه بچه ها رو میبریم خونه من شما دوتا میرید میگردید خب!... ا/ت خیلی حرفا دارع بهت بزنه..دلتنگت بوده و فلان عشقولانه بازی ها خب..الان میرید میگردید!..( آروم)
کوک: چی؟.. خب باشع..بهتر
یونگی: زنگ بزنید بهمون
**
این پارت ادامه دارد
- ۱۷.۲k
- ۲۰ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط