بی تو از گردش تقدیر بدم می آید
بی تو از گردش تقدیر ، بدم می آید
زینهمه آه نفس گیر ، بدم می آید
سالیانیست که محبوس خیالت هستم
دگر از وزوز زنجیر ، بدم می آید
توی هر آینه ای عکس تو را می بینم
دگر از اینهمه تزویر ، بدم می آید
قاب عکست شده همصحبت و هم بالینم
دگر از رخوت تصویر ، بدم می آید
پس چرا آمدنت اینهمه شد طولانی
آخر از هجمه ی تاخیر ، بدم می آید
ز همه آینه هائی که نشانم دادند
من سی ساله به من پیر ، بدم می آید
تو که دیر آمدی و زود ز پیشم رفتی
من از این غربت دلگیر ، بدم می آید
ای که هر لحظه سخن از غم تو می گویم
دگر از کثرت تقریر ، بدم می آید
بی تو حتی ز همه ، از همه ی تنهائی
زخودم هم شده ام سیر ، بدم می آید
من که کیشت شده بودم ، زچه ماتم کردی
دگر از اینهمه تحقیر بدم می آید
می روم تا که دلت ، دلبری از سر گیرد
دگر از آیه و تفسیر ، بدم می آید
#مرتضی_شاکری
زینهمه آه نفس گیر ، بدم می آید
سالیانیست که محبوس خیالت هستم
دگر از وزوز زنجیر ، بدم می آید
توی هر آینه ای عکس تو را می بینم
دگر از اینهمه تزویر ، بدم می آید
قاب عکست شده همصحبت و هم بالینم
دگر از رخوت تصویر ، بدم می آید
پس چرا آمدنت اینهمه شد طولانی
آخر از هجمه ی تاخیر ، بدم می آید
ز همه آینه هائی که نشانم دادند
من سی ساله به من پیر ، بدم می آید
تو که دیر آمدی و زود ز پیشم رفتی
من از این غربت دلگیر ، بدم می آید
ای که هر لحظه سخن از غم تو می گویم
دگر از کثرت تقریر ، بدم می آید
بی تو حتی ز همه ، از همه ی تنهائی
زخودم هم شده ام سیر ، بدم می آید
من که کیشت شده بودم ، زچه ماتم کردی
دگر از اینهمه تحقیر بدم می آید
می روم تا که دلت ، دلبری از سر گیرد
دگر از آیه و تفسیر ، بدم می آید
#مرتضی_شاکری
- ۲.۷k
- ۰۵ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط