پارت
پارت۱۴
قلدر جذاب
الان ۵ ساله که من و کوک تو رابطه ایم وای خدا نمیدونم چرا این بشر هرچی بزرگ تر میشه عقلش کوچولو ار میشه و دردسر های بیشتری برای من درست میکنه من چه گناهی کردم عاشقش شدم ولی بازم برا من کیوته ولی کافیه یه پسر بیاد سمتم یا یه لباس باز بپوشم ددی ترین ددی دنیا میشه
کوک:ات کجا بودی ۱ ساعت دارم دنبالتم
ات:چرا چیشد
کوک:چی شده بیا بریم خونه دیگه چیشده نداره که امروز روز آخر دانشگاست و فردا جشن فارغالتحصیلیه
ات:یادم رفته بود امروز باید بریم خرید
کوک:بنده هم بخاطر همین میگم برسم دیگه دیرههه
ات:اوک
□فردا بعد از جشن□
جشنمون رو تو دریا گرفتیم خیلی باحال بود رفتم یزره اونور تر مه عکس بگیرم اکثر بچه ها رفته بودن منو کوک و چریونگ و تهیونگ و چندتا از رفقای منو و کوک مونده بودیم داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یه قلب که با گل درست شده بود کوک وستش وایساده بود با یه دست گل و لباساش هم خیلی مرتب بودن رفتم داخل قلب یهو کوک زانو زد و گفت
کوک:الان ۵ ساله که باهمیم این ۵ سال برام بهترین سال های عمرم تا الان بودن ات انقدری عاشقتم که نمیدونم چجوری بهت سابت کنک اگه یه روز یه ساعت کنارم نباشی بدون تو دووم نمیارم تو تنها کسی هستی که از تمیم وجودم عاشقشم پس
اینو گفت و از جیب لباسش یه جعبه درو آورد و بازش کرد و ادامه داد
کوک:پس با من ازدواج میکنی امید زندگیم ؟(با نگرانی خیلی زیاد)
ات:شاید نه شاید اره
کوک:چی؟(خوشکش زده)
ات:کوک میدونی من دوست ندارم
کوک:خشکش زد
♧کوک♧
اینو که گفت انگار کل دونیا رو سرم خراب شده بود یعنی چی چی داره میگه تا اینکه گفت
ات:من دوست ندارم دیوونتم دیوونه (پرید بغلش)
کوک:خوشکش زده
یهو به خودم اومدم وای خدایا شکرت هوف
کوک:دیگه از این شوخی ها نکنی ها چون من دیوونه تر از توام
کوک ات رو بغل کرد حلقه رو انداخت تو دستش و بردش بالا و چرخوندش در همین حین عمه اومدن و گفتن
همه:بلخره ازدواج کردیننن هورا دارن دیت میزنن و شادی می کنن
اون روز بهترین روز برای کوک و ات بود
☆۵سال بعد☆
♡ات♡
۵ ساله که منو کوک ازدواج کردیم دوتا بچه داریم جونگ ایل و جونگ سول
(یه پسر یه دختر)
کوک:ملکه من پرنسسم شاهزاده غذا امدس
ملکه پرنسس شاهزاده:اومدیم
و تا آخر عمر در کنار هم با خوشی زندگی کردن .
💖پایان💖
امیدوارم مورد پسندتون بوده باشه خوشگلا و منتظر فیک جدید باشید اصلا تو سه لول دیگست❤️🔥💖
قلدر جذاب
الان ۵ ساله که من و کوک تو رابطه ایم وای خدا نمیدونم چرا این بشر هرچی بزرگ تر میشه عقلش کوچولو ار میشه و دردسر های بیشتری برای من درست میکنه من چه گناهی کردم عاشقش شدم ولی بازم برا من کیوته ولی کافیه یه پسر بیاد سمتم یا یه لباس باز بپوشم ددی ترین ددی دنیا میشه
کوک:ات کجا بودی ۱ ساعت دارم دنبالتم
ات:چرا چیشد
کوک:چی شده بیا بریم خونه دیگه چیشده نداره که امروز روز آخر دانشگاست و فردا جشن فارغالتحصیلیه
ات:یادم رفته بود امروز باید بریم خرید
کوک:بنده هم بخاطر همین میگم برسم دیگه دیرههه
ات:اوک
□فردا بعد از جشن□
جشنمون رو تو دریا گرفتیم خیلی باحال بود رفتم یزره اونور تر مه عکس بگیرم اکثر بچه ها رفته بودن منو کوک و چریونگ و تهیونگ و چندتا از رفقای منو و کوک مونده بودیم داشتم قدم میزدم که یهو خوردم به یه قلب که با گل درست شده بود کوک وستش وایساده بود با یه دست گل و لباساش هم خیلی مرتب بودن رفتم داخل قلب یهو کوک زانو زد و گفت
کوک:الان ۵ ساله که باهمیم این ۵ سال برام بهترین سال های عمرم تا الان بودن ات انقدری عاشقتم که نمیدونم چجوری بهت سابت کنک اگه یه روز یه ساعت کنارم نباشی بدون تو دووم نمیارم تو تنها کسی هستی که از تمیم وجودم عاشقشم پس
اینو گفت و از جیب لباسش یه جعبه درو آورد و بازش کرد و ادامه داد
کوک:پس با من ازدواج میکنی امید زندگیم ؟(با نگرانی خیلی زیاد)
ات:شاید نه شاید اره
کوک:چی؟(خوشکش زده)
ات:کوک میدونی من دوست ندارم
کوک:خشکش زد
♧کوک♧
اینو که گفت انگار کل دونیا رو سرم خراب شده بود یعنی چی چی داره میگه تا اینکه گفت
ات:من دوست ندارم دیوونتم دیوونه (پرید بغلش)
کوک:خوشکش زده
یهو به خودم اومدم وای خدایا شکرت هوف
کوک:دیگه از این شوخی ها نکنی ها چون من دیوونه تر از توام
کوک ات رو بغل کرد حلقه رو انداخت تو دستش و بردش بالا و چرخوندش در همین حین عمه اومدن و گفتن
همه:بلخره ازدواج کردیننن هورا دارن دیت میزنن و شادی می کنن
اون روز بهترین روز برای کوک و ات بود
☆۵سال بعد☆
♡ات♡
۵ ساله که منو کوک ازدواج کردیم دوتا بچه داریم جونگ ایل و جونگ سول
(یه پسر یه دختر)
کوک:ملکه من پرنسسم شاهزاده غذا امدس
ملکه پرنسس شاهزاده:اومدیم
و تا آخر عمر در کنار هم با خوشی زندگی کردن .
💖پایان💖
امیدوارم مورد پسندتون بوده باشه خوشگلا و منتظر فیک جدید باشید اصلا تو سه لول دیگست❤️🔥💖
- ۳.۵k
- ۲۷ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط