سوگواری رابطهی قبلی تمام شد خیلی طول کشید خیلی یعنی چه

سوگواری رابطه‌ی قبلی تمام شد؛ خیلی طول کشید. خیلی یعنی چهار سال و صد روز! تاوان کمی نبود. در این مدت تلاش بسیار کردم تا مثل معتادی به سنگر های دیگر پناه ببرم، بلکه از شر این دوره خلاص شوم؛ اما راهی نبود. باید طی می‌شد و این زمان طولانی نه به علت ناتوانی در هضم، که در ترسو بودن خودم در برخورد با واقعیت ها، بدیهیات و جزئیاتی بود که آنها را می‌ریختم زیر فرش و به بقیه می‌گفتم ببینید، همه چیز را تمیز کرده‌ام؛ در حالی که ماست مالی‌ای بیش نبود. اما کُپه‌ی آنها هر بار از زیر آن قالی خودنمایی می‌کردند. مثل کوهان شتر شده بودند، هربار پربار تر می‌شدند و باید یک‌بار جدی جدی فکری به حال‌شان می‌کردم. بدتر اینکه شامه‌ی خودم را هم آزرده کرده بودند. شخم زدن خاطرات، کاری از پیش نبرد. پس همه‌ی آن کپه‌ی هنوز داغ را گذاشتم روبرویم و مرور کردم، همه چیز را سنجیدم، دوباره فیلم‌شان را نگاه کردم، دوباره به عکس‌ها زل زدم، دوباره آنالیز کردم و همه چیز را سر جایش گذاشتم. گذاشتم روی بالاترین طبقه کمد که برای دسترسی به آنها باید از یک صندلی کمک بگیرم؛ پس تا حد نیاز دور دست هستند. سری قبل ریختم‌شان بیرون از خودم، قایم‌شان کردم در پستو، چپاندم‌شان توی یک کیف رمزدار و کلی تلاش کردم و عرق ریختم تا رمزش را گم کنم! [پوزخند] هرچه بیشتر برای انکار و تنفر وقت بگذاری، بدتر می‌شود.
حالا مثل یک آدم عاقل با همه چیز کنار آمدم. تاوانش را پس دادم و نیمه‌ی تاریک ماه را هم دیدم. حالا آزادم و منتظرم زندگی بیاید و زیر فرش را بزند بالا، بگوید: اوهوع! چه غلطا، فکر کردی راحت‌ت میگذارم؟
دیدگاه ها (۱)

میدونی نصف بیشتر دلخوریات از آدما برمیگرده به خودت؟ اشکال ک...

حالم خوب نیست، بد هم نیست، انگار خالی‌م یا یه چیزی بدتر، انگ...

دلسردی حس خوبی نیست. فرق داره ... آدم دلسرد مثل آدم غمگین نی...

مولانا حسودانه می‌پرسد: «جانِ جهان! دوش کجا بوده‌ای؟» بعد خو...

part¹²ویو آنیا* عاشق یک جاسوس شدم پیام دامیان و که دیدم برگ ...

My Vampire..p1

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط