پارت
پارت ۴
ویو ات
نگاهی به ساعت انداختم ساعت نزدیک ۶ بود و منو یونا کامل حاضر بودیم. رو به یونا گفتم
ات:یونا بدو بریم دیگه دیر میشه(کلافه)
یونا داشت تو آینه با خودش ور میرفت بر گشت و رو به من گفت
یونا:باشه باشه اومدم بریم
داشتیم از اتاق میرفتیم بیرون که بابا وارد شد
بابا:دخترا بیاین الان مهمونا میان فقط خیلی مراقب خودتون باشید(جدی)
منو یونا باهم گفتیم چشم و رفتیم پایین همینکه پله ی آخر رو اومدیم پایین صدای زنگ خونه بلند شد سریع رفتیم جلوی در و بابا درو باز کرد و گفت
بابا:خوش اومدید بفرمایید داخل
یکی از یکی خوشتیپ تر بود انگار قرار بود من امشب به جای یونا عاشق بشم باتکون دست یونا جلوی صورتم به خودم اومدم تا اینکه یک پسری که بهش میخورد هم سن و سال من باشه وارد خونه شد خیلی خوشتیپ بود آروم جوری که فقط یونا بشنوه گفتم
ات:فکر کنم من همسر آیندمو پیدا کردم
یونا با این حرف من زد زیر خنده تا اینکه........
ادامه دارد...
ویو ات
نگاهی به ساعت انداختم ساعت نزدیک ۶ بود و منو یونا کامل حاضر بودیم. رو به یونا گفتم
ات:یونا بدو بریم دیگه دیر میشه(کلافه)
یونا داشت تو آینه با خودش ور میرفت بر گشت و رو به من گفت
یونا:باشه باشه اومدم بریم
داشتیم از اتاق میرفتیم بیرون که بابا وارد شد
بابا:دخترا بیاین الان مهمونا میان فقط خیلی مراقب خودتون باشید(جدی)
منو یونا باهم گفتیم چشم و رفتیم پایین همینکه پله ی آخر رو اومدیم پایین صدای زنگ خونه بلند شد سریع رفتیم جلوی در و بابا درو باز کرد و گفت
بابا:خوش اومدید بفرمایید داخل
یکی از یکی خوشتیپ تر بود انگار قرار بود من امشب به جای یونا عاشق بشم باتکون دست یونا جلوی صورتم به خودم اومدم تا اینکه یک پسری که بهش میخورد هم سن و سال من باشه وارد خونه شد خیلی خوشتیپ بود آروم جوری که فقط یونا بشنوه گفتم
ات:فکر کنم من همسر آیندمو پیدا کردم
یونا با این حرف من زد زیر خنده تا اینکه........
ادامه دارد...
- ۲.۶k
- ۱۰ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط