پارت

#پارت۱۴۰

مهسا_میشه لطفا انقد فاز منفی ندید؟
چه بخواید چه نخواید مجبورید تموم این کارارو انجام بدید...

مهرزاد_روزبه نیستش؟

مهری ناخودآگاه از دهانش پرید:

_رفت تا جایی کار داشت...

الناز با دهان باز نگاهش کرد و مهرزاد چشم هایش راریز کرد .

الناز_تو از کجا میدونی؟
بهنام با نیش باز نگاهش میکرد ،
مهری آب دهانش را قورت داد ،
مکثی کرد و گفت :

_تو راه که .... می ..اومدم... دیدمش !
ازش سوال کردم...
گفت که .... که... جایی کار داره ...
دیر میاد....

بهنام نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد ،

_خو حالا چرا هول شدی؟!

مهری_من؟!
نخیرم نشدم ...

بهنام_جونِ عمت...

الناز_راحت باشیدا آقا بهنام...

مهرزاد با اخم به مهری نگاه می کرد ، باورش نشده بود ،
اگر تا الان شک داشت ، الان دیگر مطمئن بود که آنها باهم بودند...
عصبی از پشت میز بلند شد و باغرغر های زیر لبی به سمت حیاط رفت .

مهسا_مهرنوش خانوم ، ظرفا با شماس ها!

مهری_چرا من؟؟؟؟
این همه آدم !

ماهان_این همه آدم واسه آماده کردن و چیدن میز و بقیه کارا کمک دادن ، ظرفا واسه شماس...

مهری_هشت ،نه نفر آدم یه سالاد درست کردن و میز چیدن بعد این همه ظرف رو میندازید گردن ی نفر؟

شاهرخ_می تونی از روزبه هم کمک بگیری به هر حال اونم کاری انجام نداده...
...
دیدگاه ها (۲)

#پارت141"روزبه"وارد خانه شد.چراغ های سالن خاموش بودند ، به س...

#پارت142روزبه سر تکان داد..._معلومه که جدی میگم...مهری کمی ف...

#پارت۱۳۹سرمیز شام ، استرس عجیبی داشت ،نمیدانست شایان ازکجا ا...

#پارت138شایان جلوتر رفت و گفت:+وقتی نگاش میکنی ، داد میزنه ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط