زنگ زدم خونه آجیم بچه جواب دادگفتمبدوگوشیوبده مامانت گفت

زنگ زدم خونه آجیم بچه جواب دادگفتم:بدوگوشیوبده مامانت گفت:داله گریه میتونه نمیتونه حرف بزنه..گفتم:بده بابات..گفت دم درداره باآقاپلیسه حرف میزنه...گفتم بده داداشت...گفت لفته توبیمارشتانامیگلده..ازشدت نگرانی داشت گریم میگرفت دادازدم چرا؟؟؟گفت من گم شدم همه دنبال منن..گفتم توکه داری باتلفن خونه حرف میزنی..گفت:آله خب من جیرتختم قایم شدم...(هیچی الان من سرگذاشتم به کوه وبیابون)
دیدگاه ها (۵)

سلام امشب شب معراج پیامبره دعای معراج فراموش نشه بنده حقیر ر...

داعش لره رو میگیره میگه اسمت چیه ؟میگه یاسینمیگه باید سوره ی...

جوک گذاشتمطرف کامنت گذاشته((خخخخخگخخخخ ))بهش گفتم اون گ اون ...

ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﯾﮑﻢ ﺧﻮﺩﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﮐﻨﻢﺑﻪ مامانم ﮔﻔﺘﻢ:مامااااان ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺑﻬﺘﺮﯾ...

رز وحشی پارت۵ { پنج ماه بعد} ات...الان پنج ماه که از ما جرای...

رمان جونکوک ( عمارت ارباب )

پآرت14. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط