پارت
#پارت244
غذا خوردنشان که تموم شد مهری و عاطفه مشغول جمع کردن میز شدند.
روزبه ظرف میوه را پر کرد و از آشپزخانه بیرون آمد.
_خسته نکنید خودتونو ، فرشید جمع میکنه!
فرشید ک روی کاناپه لم داده بود برگشت و با اخم رو به روزبه گفت:
_خجالت نکشی ی وقتا
بزا جمع کنن احساس راحتی بیشتری داشته باشن !
غریبه ک نیستن.
روزبه کمک مهری و عاطفه باقی ظرفها را جمع کرد.
و با تمام اصراری ک دخترها برای شستن ظرف ها داشتند ،این اجازه را ب آنها نداد و به سمت هال هدایتشان کرد.
مچ دست مهری را کشید و به طرف اتاقش برد.
_بیا یه کبوتر دارم آواز میخونه بت نشون بدم.
...
عاطفه کنار فرشید نشست و سیبی از ظرف میوه برداشت.
فرشید نگاهی به عاطفه انداخت و کمی خودش را جمع و جور کرد.
عاطفه حدس زد که شاید هنوز هم از دستش ناراحت ودلخور باشد .
به سمتش خم شد و گفت :
_میبینم که آقا پسر ما هنوز قهره. اره؟!
فرشید:نه قهر نیست...
عاطفه:اها پس قهر نیس خوب شاید ناراحته!!!؟؟؟
فرشید:تا حدودی...
عاطفه که مشغول پوست گرفتن سیب بود گفت:
_سیب واسش پوست بگیرم آشتی میکنه؟؟!!!!
فرشید:شاید...
عاطفه تکه ای سیبِ پوست گرفته را ب سمت فرشید گرفت:
_خب بفرما اینم سیب!
فرشید کامل چرخید و صورتش را جلو برد.
شیطنتش گل کرده بود!
دهانش را باز کرد و تکه سیب را از دست عاطفه کشید!
طوری ک دندان هایش به انگشتان عاطفه خورد.
عاطفه: چه خودشم تحویل میگیره!
دستمو حالا چرا گاز میگیری!؟؟
فرشید بلند خندید و گفت:
_خو دلم میخواد ، زورم زیاده!!
مشکلی داری؟
عاطفه ابرو هایش را در هم کشید.
پسره ی دیوونه اگه انگشتم قط می شد چی ؟
میدونی چی میشد؟
کسی نمیومد خواستگاریم!
می موندم رو دست مامان بابام !!
تو بهشون جواب میدادی؟؟؟؟!!!!
....
غذا خوردنشان که تموم شد مهری و عاطفه مشغول جمع کردن میز شدند.
روزبه ظرف میوه را پر کرد و از آشپزخانه بیرون آمد.
_خسته نکنید خودتونو ، فرشید جمع میکنه!
فرشید ک روی کاناپه لم داده بود برگشت و با اخم رو به روزبه گفت:
_خجالت نکشی ی وقتا
بزا جمع کنن احساس راحتی بیشتری داشته باشن !
غریبه ک نیستن.
روزبه کمک مهری و عاطفه باقی ظرفها را جمع کرد.
و با تمام اصراری ک دخترها برای شستن ظرف ها داشتند ،این اجازه را ب آنها نداد و به سمت هال هدایتشان کرد.
مچ دست مهری را کشید و به طرف اتاقش برد.
_بیا یه کبوتر دارم آواز میخونه بت نشون بدم.
...
عاطفه کنار فرشید نشست و سیبی از ظرف میوه برداشت.
فرشید نگاهی به عاطفه انداخت و کمی خودش را جمع و جور کرد.
عاطفه حدس زد که شاید هنوز هم از دستش ناراحت ودلخور باشد .
به سمتش خم شد و گفت :
_میبینم که آقا پسر ما هنوز قهره. اره؟!
فرشید:نه قهر نیست...
عاطفه:اها پس قهر نیس خوب شاید ناراحته!!!؟؟؟
فرشید:تا حدودی...
عاطفه که مشغول پوست گرفتن سیب بود گفت:
_سیب واسش پوست بگیرم آشتی میکنه؟؟!!!!
فرشید:شاید...
عاطفه تکه ای سیبِ پوست گرفته را ب سمت فرشید گرفت:
_خب بفرما اینم سیب!
فرشید کامل چرخید و صورتش را جلو برد.
شیطنتش گل کرده بود!
دهانش را باز کرد و تکه سیب را از دست عاطفه کشید!
طوری ک دندان هایش به انگشتان عاطفه خورد.
عاطفه: چه خودشم تحویل میگیره!
دستمو حالا چرا گاز میگیری!؟؟
فرشید بلند خندید و گفت:
_خو دلم میخواد ، زورم زیاده!!
مشکلی داری؟
عاطفه ابرو هایش را در هم کشید.
پسره ی دیوونه اگه انگشتم قط می شد چی ؟
میدونی چی میشد؟
کسی نمیومد خواستگاریم!
می موندم رو دست مامان بابام !!
تو بهشون جواب میدادی؟؟؟؟!!!!
....
- ۳.۶k
- ۰۳ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط