پارت سیزدهم گمشده ای شرق
صبح رفتم اتاق تهیونگ و کل قضیه دیشب و بهش گفتم چون پیشنهاد اون بود که احساسات هم معلوم شه وقتی از ماه گرفتگی پشت گردنش گفتم تهیونگ مدام ازم میپرسید که مطمئنم یا نه.
ویو ا.ت: سر ناهار خوردن بودیم که تهیونگ گفت: لطفا وقتی غذات تموم شد. بیا اتاقم ا.ت.
ا.ت: باشه. چشم.
بعد ناهار تهیونگ ایستاد و منم مطیعانه دنبالش رفتم.
تهیونگ: بیا تو تعارف نکن.
ا.ت: ممنون. میشه بگین چکارم دارین؟
تهیونگ: میخوام چندتا سوال ازت بپرسم.
ا.ت: بفرمایین.
تهیونگ با صدای بلندی غرید: بیا بشین لطفا.
تهیونگ: تو دیشب پیش جیمین بودی؟
ا.ت: خب.....ب...بله.
تهیونگ: میشه از گذشتت بیشتر بدونم؟
ا.ت: چرا؟ این چه ربطی به جیمین داره؟ اصلا چرا..........
تهیونگ: خواهش میکنم اینو ازم نپرس.
ا.ت: باشه. فقط لطفا قول بدین که به خاطر گذشتم مسخره یا اذیتم نکنین 😊
تهیونگ لبخندی زد و گفت: مطمئن باش اینکارو نمیکنم. قول بهت میدم.
(ا.ت همیشه زودباور بود و تنها نقطه ضعفی بود که همیشه ازش ضربه خورده بود.)
ا.ت : خب پس چرا شروع نمیکنین؟ بپرسین تا جواب بدم.
تهیونگ: تو یادت میاد برادرت چندسالش بود؟
ا.ت: خب فقط اینو میدونم که اون تقریبا سه سال ازم بزرگتر بود.البته دو سال خورده ای ها ولی من همیشه میگفتم ازم سه سال بزرگته.
تهیونگ: اسمشو یادته؟
ببخشید دیگه هی نمیزارم نمیزارم ولی بعد یهو طولانی میزارم :)
راستی ما داریم به آخرای فصل وال میرسیم.
از حالا یه چیزی در مورد فصل دوم بگم که قرار هیجانش بیشتر شه و اتفاقاتی بیوفته که اعضا دیگه مافیا نباشن.
ویو ا.ت: سر ناهار خوردن بودیم که تهیونگ گفت: لطفا وقتی غذات تموم شد. بیا اتاقم ا.ت.
ا.ت: باشه. چشم.
بعد ناهار تهیونگ ایستاد و منم مطیعانه دنبالش رفتم.
تهیونگ: بیا تو تعارف نکن.
ا.ت: ممنون. میشه بگین چکارم دارین؟
تهیونگ: میخوام چندتا سوال ازت بپرسم.
ا.ت: بفرمایین.
تهیونگ با صدای بلندی غرید: بیا بشین لطفا.
تهیونگ: تو دیشب پیش جیمین بودی؟
ا.ت: خب.....ب...بله.
تهیونگ: میشه از گذشتت بیشتر بدونم؟
ا.ت: چرا؟ این چه ربطی به جیمین داره؟ اصلا چرا..........
تهیونگ: خواهش میکنم اینو ازم نپرس.
ا.ت: باشه. فقط لطفا قول بدین که به خاطر گذشتم مسخره یا اذیتم نکنین 😊
تهیونگ لبخندی زد و گفت: مطمئن باش اینکارو نمیکنم. قول بهت میدم.
(ا.ت همیشه زودباور بود و تنها نقطه ضعفی بود که همیشه ازش ضربه خورده بود.)
ا.ت : خب پس چرا شروع نمیکنین؟ بپرسین تا جواب بدم.
تهیونگ: تو یادت میاد برادرت چندسالش بود؟
ا.ت: خب فقط اینو میدونم که اون تقریبا سه سال ازم بزرگتر بود.البته دو سال خورده ای ها ولی من همیشه میگفتم ازم سه سال بزرگته.
تهیونگ: اسمشو یادته؟
ببخشید دیگه هی نمیزارم نمیزارم ولی بعد یهو طولانی میزارم :)
راستی ما داریم به آخرای فصل وال میرسیم.
از حالا یه چیزی در مورد فصل دوم بگم که قرار هیجانش بیشتر شه و اتفاقاتی بیوفته که اعضا دیگه مافیا نباشن.
- ۱۸۵
- ۱۴ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط