چویا در خلوت خود
چویا در خلوت خود:😂💬
اون کلاه من کو؟چرا نیسستتت؟ نه نه نه نه تروخدا بهم نگین گمشده نیستتت!!!!!
کلاه نازنینم برگردددد.کلاه جون دیگه قبل از خواب تمیزت میکنم میزارم تو یه پارچه ی تمییزز!!!کلاه جونممممممم کلاه نازنینممممممم!؟
اکوتاگاوا:اتفاقی افتاده؟
چویا:چی میخای؟
اکوتاگاوا:صداتون میومد گفتم بیام ببینم ماجرا چیه.
چویا:فرقی توی من نمیبینی؟!
اکوتاگاوا:عاااااا!
بعد از فکر کردن های طولانی آکو😂
اکوتاگاوا:احساس میکنم امروز موهاتون شلخته تر شده.
چویا:😐
چویا:اح.مق نمیبینی کلاهم نیست😐؟
اکوتاگاوا:خب خودتون همیشه اول صبحونه می خوردین بعد قبل از کاراتون کلاه میزاشین و ما هنوز صبحونه نخوردیم.
چویا:عا... خب... من همیشه قبل از هر چیزی وضعیت کلاهمو چک میکنم...
اکوتاگاوا:یعنی کلاه نیست؟
چویا:نوچ.هرچی گشتم بین وسیله هام ندیدمش.
اکوتاگاوا:شاید دیروز که رفته بودین با دازای-سان دعوا کنین جا گذاشتینش.
چویا:از صمیم قلب امیدوارم این اتفاق نیوفتاده باشه😑
اکوتاگاوا:بیاین صبحونه بخورین شاید بعدش پیدا شد کلاهه.
چویا:واسا قبلش موهامو مرتب کنم.
بعد از صبحونه چویا دوباره میره و همه جا رو میگرده.(کلاه چویا کجایییی😂)
چویا:جدی جدی باید برم آژانس دنبال کلاهم😑
میره آژانس*
میخام اینجا رو کتابی بگم😂👇
چویا با لگدی بزرگ در را میشکند ، وارد میشود و فریاد میزند:
کلاه من کوووووو؟😐
دازای:عه وا چویا تویی؟! فک کردم یه هیولای زشت به آژانس حمله کرده.
چویا:ببند دهنو...
دازای:موهات شلختس آدم از دور تو رو میبینه فکر میکنه موجود فضایی هستی...😂
چویا:کلاهم گم شده ولم کن😐
دازای:پس اینجا چی کار میکنی؟
چویا:گفتم شاید سر دعوای دیشب اینجا گذاشتمش.
آتسوشی:من یه کلاه دیدم روی میز ولی فکر کردم...
چویا:فکر کردی چی؟
آتسوشی درحال تعریف ماجرا:😂
بخدا من گناهی نکردم... دیدم کلاهه رو میزه و خاک گرفته و کثیف شده...
کلاهه رو انداختم تو ماشین لباسشویی...ولی... کلاه آب رفت...
چویا:ت-تو چه غلطی کردی؟🫥
آتسوشی:کلاه... کوچولو شد...(ーωー)
دازای:🤣🤣🤣🤣
چویا:خب کلاه ام الان کجاست؟
آتسوشی:عاااااااا
آتسوشی دوباره توضیح میده:😂
کلاه خیلی کوچولو شد...اومدم با یه دست بکشمش که بزرگ شه...ولی...
مایل به پارت بعد؟
اون کلاه من کو؟چرا نیسستتت؟ نه نه نه نه تروخدا بهم نگین گمشده نیستتت!!!!!
کلاه نازنینم برگردددد.کلاه جون دیگه قبل از خواب تمیزت میکنم میزارم تو یه پارچه ی تمییزز!!!کلاه جونممممممم کلاه نازنینممممممم!؟
اکوتاگاوا:اتفاقی افتاده؟
چویا:چی میخای؟
اکوتاگاوا:صداتون میومد گفتم بیام ببینم ماجرا چیه.
چویا:فرقی توی من نمیبینی؟!
اکوتاگاوا:عاااااا!
بعد از فکر کردن های طولانی آکو😂
اکوتاگاوا:احساس میکنم امروز موهاتون شلخته تر شده.
چویا:😐
چویا:اح.مق نمیبینی کلاهم نیست😐؟
اکوتاگاوا:خب خودتون همیشه اول صبحونه می خوردین بعد قبل از کاراتون کلاه میزاشین و ما هنوز صبحونه نخوردیم.
چویا:عا... خب... من همیشه قبل از هر چیزی وضعیت کلاهمو چک میکنم...
اکوتاگاوا:یعنی کلاه نیست؟
چویا:نوچ.هرچی گشتم بین وسیله هام ندیدمش.
اکوتاگاوا:شاید دیروز که رفته بودین با دازای-سان دعوا کنین جا گذاشتینش.
چویا:از صمیم قلب امیدوارم این اتفاق نیوفتاده باشه😑
اکوتاگاوا:بیاین صبحونه بخورین شاید بعدش پیدا شد کلاهه.
چویا:واسا قبلش موهامو مرتب کنم.
بعد از صبحونه چویا دوباره میره و همه جا رو میگرده.(کلاه چویا کجایییی😂)
چویا:جدی جدی باید برم آژانس دنبال کلاهم😑
میره آژانس*
میخام اینجا رو کتابی بگم😂👇
چویا با لگدی بزرگ در را میشکند ، وارد میشود و فریاد میزند:
کلاه من کوووووو؟😐
دازای:عه وا چویا تویی؟! فک کردم یه هیولای زشت به آژانس حمله کرده.
چویا:ببند دهنو...
دازای:موهات شلختس آدم از دور تو رو میبینه فکر میکنه موجود فضایی هستی...😂
چویا:کلاهم گم شده ولم کن😐
دازای:پس اینجا چی کار میکنی؟
چویا:گفتم شاید سر دعوای دیشب اینجا گذاشتمش.
آتسوشی:من یه کلاه دیدم روی میز ولی فکر کردم...
چویا:فکر کردی چی؟
آتسوشی درحال تعریف ماجرا:😂
بخدا من گناهی نکردم... دیدم کلاهه رو میزه و خاک گرفته و کثیف شده...
کلاهه رو انداختم تو ماشین لباسشویی...ولی... کلاه آب رفت...
چویا:ت-تو چه غلطی کردی؟🫥
آتسوشی:کلاه... کوچولو شد...(ーωー)
دازای:🤣🤣🤣🤣
چویا:خب کلاه ام الان کجاست؟
آتسوشی:عاااااااا
آتسوشی دوباره توضیح میده:😂
کلاه خیلی کوچولو شد...اومدم با یه دست بکشمش که بزرگ شه...ولی...
مایل به پارت بعد؟
- ۲.۲k
- ۲۰ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط