p/6
ویو ا.ت :
همینطور داشتم دستامو میشستم که ینفر وارد شد سرم پایین بود و نتونستم ببینمش که یهو یه دستمال رو جلوی دهنم گرفت و بعد چند ثانیه چشام سیاهی رفت
ویو جونگ کوک :
با اینکه نمیخواستم اینکارو کنم ولی چارهای جز بیهوش کردنش نداشتم نشستم و آروم دست و پاشو بستم و طوری که کسی متوجه نشه بردمش داخل ماشین خودم و به از اون مهمونی رفتیم بعد از چند دیقه دیدم که دوستش داره بهش زنک میزنه همون موقع گوشیش رو برداشتم و خاموش کردم
.
بالاخره رسیدیم خونه هنوز بیهوش بود تعجبی نداره دسفلوران برای سن ا.ت خیلی قوی فکر کنم تا چند ساعتی همینطور بیهوش بمونه
بردمش توی خونه دستو و پاشو باز کردم همونطور که بیهوش بود تو اتاق بچگیای خودش گذاشتمش احساس میکردم دوباره اون روزا دارن برمیگردن وقتی بچه بود خیلی از تاریکی میترسید منم چراغ خوابشو روشن کردم و ستاره های ریز و درشت روی دیوار و سقف اتاقش نمایان شد
مادرت با من مشکل داره ولی چرا دخترمو ازم میگیره دختر یکی یدونمو حتی دیگه نمیذاشت ببینمش درسته خیلی در حقش بدی کردم اما با تمام وجودم پشیمونم درسته بازم قراره بد تموم شه ولی عوضش دخترم پیشه خودمه
صدای تق تق در میمود که یهو دیدم مادر ا.ت اومد تو
مادر ا.ت : هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی
جونگ کوک : اره دخترمو پیش خودم برش میگردونم
مادر ا.ت : اون نمیتونه پیش تو باشه اون دختر منه
جونگ کوک : هه پس من چی دختر من نیست ؟ سالهاست نذاشتی من ببینمش اون وقت هرروز کنار خودت میبینیش
مادر ا.ت : من نمیذارم تو ببینیش چون نمیخوام اونم مثل تو بشه
جونگ کوک : ههه عالیه نسخهی کوچیک تر خودتو داری پرورش میدی اون هرچقدر هم دختر تو باشه دختر منم هست حق ندادم ببینمش
مادر ا.ت : این مسخره بازیا رو تموم کن همین الان برش گردون و یا به پلیس رنگ میزنم
جونگ کوک : چی میگی تو فکر کردی من از پلیس میترسم یادت باشه تو شرایطی ا.ت رو از من گرفتی در حد یک ساعت و حتی نیم ساعت نمیذاشتی ببینمش این همه مدت حق منو خوردی ولی دیگه بیخیال نمیشم بسه دیگه هرچقدر پیش تو مونده این بچه به پدرش هم احیاج داره
مادر ا.ت : اون به پدری مثل تو احیاج نداره خودتو گول نزن
ا.ت : مامان !
ویو ا.ت :
چشامو باز کردم تو اتاق بچه گیام بودم و چراغ خوابمم روشم بود یهو متوجه شدم که مامان بابام دارن دعوا میکنن چی مامان و بابا کنار هم اینجا همون جای قدیمهی همون خونهی بچیگیام
جونگ کوک : ا.ت این ماجرا تموم میشه فقط تماشا کن که چجوری
مادر ا.ت : دخترم بیا سریع تر بریم
ا.ت : چی میخواد تموم شه
جونگ کوک : گفتم که فقط تماشا کن
ویو جونگ کوک :
آشپز خونه خیلی فاصلهی زیادی با اتاق ا.ت نداشت رفتم تو آشپز خونه و ......
همینطور داشتم دستامو میشستم که ینفر وارد شد سرم پایین بود و نتونستم ببینمش که یهو یه دستمال رو جلوی دهنم گرفت و بعد چند ثانیه چشام سیاهی رفت
ویو جونگ کوک :
با اینکه نمیخواستم اینکارو کنم ولی چارهای جز بیهوش کردنش نداشتم نشستم و آروم دست و پاشو بستم و طوری که کسی متوجه نشه بردمش داخل ماشین خودم و به از اون مهمونی رفتیم بعد از چند دیقه دیدم که دوستش داره بهش زنک میزنه همون موقع گوشیش رو برداشتم و خاموش کردم
.
بالاخره رسیدیم خونه هنوز بیهوش بود تعجبی نداره دسفلوران برای سن ا.ت خیلی قوی فکر کنم تا چند ساعتی همینطور بیهوش بمونه
بردمش توی خونه دستو و پاشو باز کردم همونطور که بیهوش بود تو اتاق بچگیای خودش گذاشتمش احساس میکردم دوباره اون روزا دارن برمیگردن وقتی بچه بود خیلی از تاریکی میترسید منم چراغ خوابشو روشن کردم و ستاره های ریز و درشت روی دیوار و سقف اتاقش نمایان شد
مادرت با من مشکل داره ولی چرا دخترمو ازم میگیره دختر یکی یدونمو حتی دیگه نمیذاشت ببینمش درسته خیلی در حقش بدی کردم اما با تمام وجودم پشیمونم درسته بازم قراره بد تموم شه ولی عوضش دخترم پیشه خودمه
صدای تق تق در میمود که یهو دیدم مادر ا.ت اومد تو
مادر ا.ت : هیچ معلوم هست داری چیکار میکنی
جونگ کوک : اره دخترمو پیش خودم برش میگردونم
مادر ا.ت : اون نمیتونه پیش تو باشه اون دختر منه
جونگ کوک : هه پس من چی دختر من نیست ؟ سالهاست نذاشتی من ببینمش اون وقت هرروز کنار خودت میبینیش
مادر ا.ت : من نمیذارم تو ببینیش چون نمیخوام اونم مثل تو بشه
جونگ کوک : ههه عالیه نسخهی کوچیک تر خودتو داری پرورش میدی اون هرچقدر هم دختر تو باشه دختر منم هست حق ندادم ببینمش
مادر ا.ت : این مسخره بازیا رو تموم کن همین الان برش گردون و یا به پلیس رنگ میزنم
جونگ کوک : چی میگی تو فکر کردی من از پلیس میترسم یادت باشه تو شرایطی ا.ت رو از من گرفتی در حد یک ساعت و حتی نیم ساعت نمیذاشتی ببینمش این همه مدت حق منو خوردی ولی دیگه بیخیال نمیشم بسه دیگه هرچقدر پیش تو مونده این بچه به پدرش هم احیاج داره
مادر ا.ت : اون به پدری مثل تو احیاج نداره خودتو گول نزن
ا.ت : مامان !
ویو ا.ت :
چشامو باز کردم تو اتاق بچه گیام بودم و چراغ خوابمم روشم بود یهو متوجه شدم که مامان بابام دارن دعوا میکنن چی مامان و بابا کنار هم اینجا همون جای قدیمهی همون خونهی بچیگیام
جونگ کوک : ا.ت این ماجرا تموم میشه فقط تماشا کن که چجوری
مادر ا.ت : دخترم بیا سریع تر بریم
ا.ت : چی میخواد تموم شه
جونگ کوک : گفتم که فقط تماشا کن
ویو جونگ کوک :
آشپز خونه خیلی فاصلهی زیادی با اتاق ا.ت نداشت رفتم تو آشپز خونه و ......
- ۷.۷k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط