قسمت دهم

قسمت دهم
+مثل اینکه به هم حرف هایی زده ایدکه......من درست نمیدانم.....
دهانم باز مانده بود .....
در جلسه رسمی به هم بله گفته بودیم....انوقت به همین راحتی منصرف شده بود؟مگر به هم چه گفته بودیم؟؟
خداحافظی کردم و امدم خانه
نشستم سر سجاده
ذهنم شلوغ بود و روی هیچ چیز تمرکز نداشتم....
امده بود خانه ،شده بود پسر گمشده مامان انوقت.......
مامان پرسید کی بود پای تلفن ک ب هم ریختی؟؟
گفتم:صفورا بود گفت اقای بلندی منصرف شده است....
قیافه ی هاج و واج مامان را ک دیدم
همان چیزی ک خودم نفهمیده بودم را تکرار کردم....
"چمیدانم انگار ب خاطر حرف هایمان بوده..."
یاد کار صبحم ک می افتم شرمنده میشوم...
میدانستم از عملش گذشته و میتواند حرف بزند....
بامهناز دختر داییم رفتیم تلفن عمومی...
شماره بیمارستان را گرفتم و گوشی را دادم دست مهناز، و گوشم را چسباندم به ان
خودم خجالت میکشیدم حرف بزنم
مهناز سلام کرد
پرستار بخش گفت با کی کار دارید؟؟
مهناز گفت: با اقای بلندی ایوب بلندی صبح عمل داشتند
پرستار با طعنه پرسید شمااا؟؟
خشکمان زد
مهناز توی چشم هایم نگاه کرد شانه ام را بالا انداختم
من و من کرد و گفت از فامیل هایشان هستیم....
پرستار رفت
صدای لخ لخ دمپایی امد
بعد ایوب گوشی را برداشت
بله؟؟!
گوشی را از دست مهناز گرفتم و گذاشتم سر جایش
رنگ هر دویمان پریده بود و قلبمان تند تند میزد.....
@ta_abad_zende
دیدگاه ها (۱)

قسمت یازدهصدای کلید انداختن به در امداقا جون بود...به مامان ...

قسمت دوازدهیک هفته از ایوب خبری نشد تا اینکه بازتلفن اکرم خا...

قسمت نهمصدای در امداقا جون بود...ایوب بلند شد و سلام کرد.......

قسمت هشتموقتی مهمانها رفتندهنوز لباسهای ایوب خیس بود....و او...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_283باشه ای گفت و با یه...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط