بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا

بخت اگر بیدار باشد خواب بردارد مرا
یکسر از بستر در آغوش تو بگذارد مرا

از چه دریا آمدم با ابر بی پایان غم
کاسمان عمری ست تا یکریز می بارد مرا

آخرین پیمانه ی شبگیر این خمخانه ام
تا کدامین مست درد آشام بگسارد مرا

گنج بی قدرم به دست روزگار مرده دوست
آن گهم داند که خود در خاک بسپارد مرا

گرچه مرگم پیش تر از فرصت دیدار توست
همچنان شوق وصالت زنده می دارد مرا

سینه ی صافی گفتم پیش چشم روزگار
تا درین آیینه هر کسی خود چه انگارد مرا

سایه گر خود در هوایت خاک گردد باک نیست
عاقبت روزی به کویت باد می آرد مرا

یاد آن فرزانه ی آزرده خاطر خوش که گفت
خامشی جستم که حاسد مرده پندارد مرا

#هوشنگ_ابتهاج
دیدگاه ها (۶)

روزهایی که بی تو گذشتنیازی به تقویم ندارد؛خیلی باید بی حواس ...

#رهی_معیری

صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شورگرچه از قصه ی ما می ترک...

ﺗﻮ ﻋﺠﺐ ﺗﻨﮕﻪ ﯼ ﻋﺎﺑﺮﮐُﺸﯽ ﺍﯼ ﻣﻌﺒﺮ ﻋﺸﻖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺰ ﮐُﺸﺘﻪ ﯼ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﮑﻨ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط