داستانکوتاه

#داستان_کوتاه2

داستان سنگ یا برگ!

داستان آموزنده و خواندنی و جالب (2)

داستان سنگ یا برگ! داستان آموزنده و خواندنی و جالب(2 )
مرد جوانی کنار نهر آب نشسته بود و غمگین و افسرده به سطح آب زل زده بود. استادی از آنجا می‌گذشت. او را دید و متوجه حالت پریشانش شد و کنارش نشست. مرد جوان وقتی استاد را دید بی اختیار گفت: «عجیب آشفته‌ام و همه چیز زندگی‌ام به هم ریخته است. به شدت نیازمند آرامش هستم و نمی‌دانم این آرامش را کجا پیدا کنم؟”» استاد برگی از شاخه افتاده روی زمین کند و آن را داخل نهر آب انداخت و گفت: «به این برگ نگاه کن. وقتی داخل آب می‌افتد خود را به جریان آن می‌سپارد و با آن می‌رود.» سپس استاد سنگی بزرگ را از کنار جوی آب برداشت و داخل نهر انداخت. سنگ به خاطر سنگینی‌اش داخل نهر فرو رفت و در عمق آن کنار بقیه سنگ ها قرار گرفت. استاد گفت: «این سنگ را هم که دیدی. به خاطر سنگینی‌اش توانست بر نیروی جریان آب غلبه کند و در عمق نهر قرار گیرد. حال تو به من بگو آیا آرامش سنگ را می‌خواهی یا آرامش برگ را؟» مرد جوان مات و متحیر به استاد نگاه کرد و گفت: «اما برگ که آرام نیست. او با هر افت و خیز آب نهر بالا و پائین می‌رود و الان معلوم نیست کجاست!؟ لااقل سنگ می‌داند کجا ایستاده و با وجودی که در بالا و اطرافش آب جریان دارد ،اما محکم ایستاده و تکان نمی‌خورد. من آرامش سنگ را ترجیح می دهم!» استاد لبخندی زد و گفت: «پس چرا از جریان‌های مخالف و ناملایمات جاری زندگی‌ات می‌نالی؟ اگر آرامش سنگ را برگزیده‌ای پس تاب ناملایمات را هم داشته باش ، و محکم هر جایی که هستی آرام و قرار خود را از دست مده.» استاد این را گفت و بلند شد تا برود. مرد جوان که آرام شده بود نفس عمیقی کشید و از جا برخاست و مسافتی با استاد همراه شد. چند دقیقه که گذشت موقع خداحافظی، مرد جوان از استاد پرسید: «شما اگر جای من بودید آرامش سنگ را انتخاب می‌کردید یا آرامش برگ را؟» استاد لبخندی زد و گفت: «من در تمام زندگی‌ام، با اطمینان به خالق رودخانه هستی، خودم را به جریان زندگی سپرده‌ام و چون می‌دانم در آغوش رودخانه‌ای هستم ، که همه ذرات آن نشان از حضور یار دارد از افت و خیزهایش هرگز دل ‌آشوب نمی‌شوم. من آرامش برگ را می‌پسندم.»


به نام خدا به یاد خدا برای خدا #تلگرام_خدا
میعادگاه عاشقان لطفا با وضو وارد این کانال شوید
آن سوی همه ی دلتنگی ها خدائی ست که داشتنش جبران همه ی نداشتن هاست.
اگه اولش به فکرآخرش نباشی
آخرش به فکراولش میفتی!
فرزندانتان رابه امام زین العابدین(ع)بسپارید،آنهارابیمه امام زین العابدین(ع)بکنید
تاحالا ازحضرت امام زین العابدین(ع) حاجت گرفتید؟
می خواهیدهرحاجتی داریداز ازین العابدین بگیرید؟
اگه می خواهیدهم اینک به جمع مابپیوندید ↓ ↓ ↓
#تلگرام_خدا
https://t.me/jhmvd
مبادابگذارید تلگرام خداخالی بماندتادرپیشگاه خداوندعزوجل،پاسخی داشته باشید.
پاسخگویی ومسئولیت پذیری یک امردینی است؟
دعای حضرت امام زین العابدین (ع) پشت و پناهتون إن شاء الله
دیدگاه ها (۱)

داستان صیاد ضعیف و ماهی قوی , داستان آموزنده وکوتاه(3)صیادی ...

#داستان_شب داستان شکستن قلب جغد ، کوتاه و خواندنی و جالبقلب ...

#داستان_کوتاه1 داستان من چقدر ثروتمندم،داستان خواندنی و آموز...

#پیرمردتهی_دستحکایت زیبای پیر مرد تهی دستپیر مرد تهی دست، زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط