P
P33
مرد نگاهی به یونگی کرد و گفت: خیلی خوب حالا هرچی کجاست اون عوضی؟
یونگی: اول جنسا.....
ا.ت ویو
در بیمارستان کار هایم را انجام میدادم و با دیدن ساعت چشمام چند تا شد ۸ شد بود؟کم کم وسایلم را جمع کردم و به خانه رفتم یونگی نبود خوب گفته بود که چند شب سرش شلوغه نمیاد به گوشیش زنگ زدم اما جوابی نداد خسته شدم و بعد از دوش گرفتن به تخت رفتم و کم کم خوابم برد......
یونگی با گیجی و خستگی وارد خانه شد و در را پشت سرش بست همه جا ساکت بود که این یعنی خانمش خواب بود بی صدا به اتاقشان رفت و با دیدن بدن خوابآلود ا.ت روی تخت لبخندی محو زد لباس هایش را عوض کرد و کنار ا.ت دراز کشید آروم پیشانی دخترک را بوسید و بلاخره ساعت ۴صبح با آرامش چشم بست......ساعت ۷ با زنگ گوشیش بیدار شد و برای اینکه دخترک کنارش بیدار نشود گوشیش رو برداشت و به بالکن رفت......
یونگی: گه خورده عوضی....
؟:آقا بخدا ما نفهمیدیم چی شد ولی به خودمون اومدیم دیدیم نصف جنسا نیست
یونگی صدایش سرد و خطرناک شد و گفت: پیداش کنید و لوکاس و دستش ندید
بدون هیچ حرفی گوشیشو قطع کرد خیلی عصبانی بود در حدی که میتوانست لیوان روی میز را بشکند اما میدانست که همسرش در خواب ناز است پس خودش را کنترل کرد...
ا.ت با نور خورشید آروم چشماشو باز کرد و کمی اطراف را نگاه کرد و یونگی را در بالکن دید چون اول صبح بود هوا سرد بود بلند شد و پتو را دور خودش پیچاند و سمت یونگی رفت آروم با صدایی ملایم و خوابآلود گفت: یونگی اینجایی..
یونگی با صدای آروم دخترک برگشت و به وضعیتش لبخندی در دلش زد و سرد گفت آره ....برو تو بخوای سرده
مرد نگاهی به یونگی کرد و گفت: خیلی خوب حالا هرچی کجاست اون عوضی؟
یونگی: اول جنسا.....
ا.ت ویو
در بیمارستان کار هایم را انجام میدادم و با دیدن ساعت چشمام چند تا شد ۸ شد بود؟کم کم وسایلم را جمع کردم و به خانه رفتم یونگی نبود خوب گفته بود که چند شب سرش شلوغه نمیاد به گوشیش زنگ زدم اما جوابی نداد خسته شدم و بعد از دوش گرفتن به تخت رفتم و کم کم خوابم برد......
یونگی با گیجی و خستگی وارد خانه شد و در را پشت سرش بست همه جا ساکت بود که این یعنی خانمش خواب بود بی صدا به اتاقشان رفت و با دیدن بدن خوابآلود ا.ت روی تخت لبخندی محو زد لباس هایش را عوض کرد و کنار ا.ت دراز کشید آروم پیشانی دخترک را بوسید و بلاخره ساعت ۴صبح با آرامش چشم بست......ساعت ۷ با زنگ گوشیش بیدار شد و برای اینکه دخترک کنارش بیدار نشود گوشیش رو برداشت و به بالکن رفت......
یونگی: گه خورده عوضی....
؟:آقا بخدا ما نفهمیدیم چی شد ولی به خودمون اومدیم دیدیم نصف جنسا نیست
یونگی صدایش سرد و خطرناک شد و گفت: پیداش کنید و لوکاس و دستش ندید
بدون هیچ حرفی گوشیشو قطع کرد خیلی عصبانی بود در حدی که میتوانست لیوان روی میز را بشکند اما میدانست که همسرش در خواب ناز است پس خودش را کنترل کرد...
ا.ت با نور خورشید آروم چشماشو باز کرد و کمی اطراف را نگاه کرد و یونگی را در بالکن دید چون اول صبح بود هوا سرد بود بلند شد و پتو را دور خودش پیچاند و سمت یونگی رفت آروم با صدایی ملایم و خوابآلود گفت: یونگی اینجایی..
یونگی با صدای آروم دخترک برگشت و به وضعیتش لبخندی در دلش زد و سرد گفت آره ....برو تو بخوای سرده
- ۱.۶k
- ۰۵ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط