عشق (پارت ۶۸)
// ویو جیمین //
کلی شیرینی و یه کیف خیلی خوشگل و یع دسته گل بزرگ برا مامان و یه ساعت مچی خفن برا بابا و کلی خوراکی و یه خرس بزرگ برا مینجی بی مناسبت و ناهار میگیرم و برمیگردم
جیمین: سلاااااممممم
مینجی: سلااااام
مامان: سلام پسرم خوش اومدی اینا چیه دستت
به مامان با لبخند نگاه میکنم
جیمین: الان میگم
اول میرم پیش مینجی و وسایلاشو میدم دستش
جیمین: تقدیم با عخش به عخشم *چشمک*
مینجی: *ذوق* مرسییییییی عزیزم
لپشو میبوسم
جیمین: خب حالا.....
وسایل مامانو میذارم جلو پاش و همونجا زانو میزنم سرمو میندازم پایین
جیمین: معذرت میخوام.....مامان
دستشو میبوسم
مامان: تو قبل اینکه دامادم باشی، پسرمی و منم باید عذرخواهی کنم خیلی تند رفتم و بابت کادو هم ممنونم ازت خیلی خوشحالم کردی پسرم
میشینه جلوم و بغلم میکنه، اشک تو چشام جم میشه
مینجی: عوق بسه بسه فیلم هندیش کردین حالم بد شد*خنده*
جیمین: *تکخنده*
مامان: حسود *خنده*
مینجی: ماماااااننن من حسودمم؟
مامان: اره
مینجی: *چش غره*
میخندم
بابا: بدون من خوش میگذره
جیمین: نه
جعبه رو میدم دستش و بقلش میکنم
بابا: مرسی پسرم خیلی خوشحال شدم
جیمین: وظیفم بود، درکل از همه عذرخواهی میکنم برا همه چی
بابا و مامان: عذرخواهی نیاز نیست
مینجی: عههههه ناهارم گرفتی کههههه، گشنمه بیاین ناهار
همه: باشه
موقع ناهار......
بابا: کی میخوای بگیریش من نوه میخوام*روبه جیمین *
جیمین: همین الانم گرفتمش
مامان: باید جدی ازدواج کنین
جیمین: خب ازدواج کنیم، من از خدامه
مینجی: هی همینجور دارین واسه خودتون میچینین میدوزین انگار ن انگار مینجی ای وجود داره اگه بشه شما باشه فردا یه بچه میدین بغلم میگین برو خونه بخت
جیمین: *خنده* ینی تو دوس نداری بشی زن من؟
مینجی: چرا ولی خب میخوام با رسم و رسوم پیش بریم اینطور نیست؟*رو به مامان بابا* باید برای به دست اوردن من تلاش کنی چیزای ارزشمند که همینجوری گیر نمیان😎 و باید تو و بابا منو از مامان خاستگاری کنی مگه نه مامان
مامان: راست میگه
جیمین: که اینطور
بابا: حق با مینجی
مینجی: بله
جیمین: زیباست، خب چیکار کنیم ؟ * رو به باباش*
بابا: حالا بعدا بهت میگم فعلا ناهارتو بخور
جیمین: باش
ناهار تموم میشه متوجه میشم بابام بم اشاره میکنه برم اتاق منم میرم
جیمین: جونم؟
بابا: ببین من امشب میگم بریم شام بیرون و تو این حلقه رو که مامانت قبل مرگش بهم داد تا به عروسم بدم رو میندازی تو بستنی مینجی و وقتی حلقه رو پیدا کرد ازش خاستگاری کن ( اصکی از رحمت😂 )
جیمین: چشم *ناراحت*
بابا: ببین تو باید شیش دنگ حواست به مینجی و بچه هاتون باشه نزاری دشمنات بهشون آسیب بزنن اشتباه منو تکرار نکن خانوادتو اولویت قرار بده غرق کارو آهنگ و رقصو باند مافیایی و... نشو رو زن و بچت تمرکز کن، نزار مینجی به سرنوشت مامانت دچارشه
با بغض کلمو تکون میدم به نشونه باشه
بابا: راستی برا شب یه لباس شیک بپوش *ناراحت*
جیمین: چشم
اشکمو پاک میکنم
جیمین: خب حالا ناراحت نباش ، پسرت داره دوماد میشها *لبخند*
بابا: *میخنده* قوربون پسرم بشم من
جیمین: * لبخند * خدانکنه
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
کلی شیرینی و یه کیف خیلی خوشگل و یع دسته گل بزرگ برا مامان و یه ساعت مچی خفن برا بابا و کلی خوراکی و یه خرس بزرگ برا مینجی بی مناسبت و ناهار میگیرم و برمیگردم
جیمین: سلاااااممممم
مینجی: سلااااام
مامان: سلام پسرم خوش اومدی اینا چیه دستت
به مامان با لبخند نگاه میکنم
جیمین: الان میگم
اول میرم پیش مینجی و وسایلاشو میدم دستش
جیمین: تقدیم با عخش به عخشم *چشمک*
مینجی: *ذوق* مرسییییییی عزیزم
لپشو میبوسم
جیمین: خب حالا.....
وسایل مامانو میذارم جلو پاش و همونجا زانو میزنم سرمو میندازم پایین
جیمین: معذرت میخوام.....مامان
دستشو میبوسم
مامان: تو قبل اینکه دامادم باشی، پسرمی و منم باید عذرخواهی کنم خیلی تند رفتم و بابت کادو هم ممنونم ازت خیلی خوشحالم کردی پسرم
میشینه جلوم و بغلم میکنه، اشک تو چشام جم میشه
مینجی: عوق بسه بسه فیلم هندیش کردین حالم بد شد*خنده*
جیمین: *تکخنده*
مامان: حسود *خنده*
مینجی: ماماااااننن من حسودمم؟
مامان: اره
مینجی: *چش غره*
میخندم
بابا: بدون من خوش میگذره
جیمین: نه
جعبه رو میدم دستش و بقلش میکنم
بابا: مرسی پسرم خیلی خوشحال شدم
جیمین: وظیفم بود، درکل از همه عذرخواهی میکنم برا همه چی
بابا و مامان: عذرخواهی نیاز نیست
مینجی: عههههه ناهارم گرفتی کههههه، گشنمه بیاین ناهار
همه: باشه
موقع ناهار......
بابا: کی میخوای بگیریش من نوه میخوام*روبه جیمین *
جیمین: همین الانم گرفتمش
مامان: باید جدی ازدواج کنین
جیمین: خب ازدواج کنیم، من از خدامه
مینجی: هی همینجور دارین واسه خودتون میچینین میدوزین انگار ن انگار مینجی ای وجود داره اگه بشه شما باشه فردا یه بچه میدین بغلم میگین برو خونه بخت
جیمین: *خنده* ینی تو دوس نداری بشی زن من؟
مینجی: چرا ولی خب میخوام با رسم و رسوم پیش بریم اینطور نیست؟*رو به مامان بابا* باید برای به دست اوردن من تلاش کنی چیزای ارزشمند که همینجوری گیر نمیان😎 و باید تو و بابا منو از مامان خاستگاری کنی مگه نه مامان
مامان: راست میگه
جیمین: که اینطور
بابا: حق با مینجی
مینجی: بله
جیمین: زیباست، خب چیکار کنیم ؟ * رو به باباش*
بابا: حالا بعدا بهت میگم فعلا ناهارتو بخور
جیمین: باش
ناهار تموم میشه متوجه میشم بابام بم اشاره میکنه برم اتاق منم میرم
جیمین: جونم؟
بابا: ببین من امشب میگم بریم شام بیرون و تو این حلقه رو که مامانت قبل مرگش بهم داد تا به عروسم بدم رو میندازی تو بستنی مینجی و وقتی حلقه رو پیدا کرد ازش خاستگاری کن ( اصکی از رحمت😂 )
جیمین: چشم *ناراحت*
بابا: ببین تو باید شیش دنگ حواست به مینجی و بچه هاتون باشه نزاری دشمنات بهشون آسیب بزنن اشتباه منو تکرار نکن خانوادتو اولویت قرار بده غرق کارو آهنگ و رقصو باند مافیایی و... نشو رو زن و بچت تمرکز کن، نزار مینجی به سرنوشت مامانت دچارشه
با بغض کلمو تکون میدم به نشونه باشه
بابا: راستی برا شب یه لباس شیک بپوش *ناراحت*
جیمین: چشم
اشکمو پاک میکنم
جیمین: خب حالا ناراحت نباش ، پسرت داره دوماد میشها *لبخند*
بابا: *میخنده* قوربون پسرم بشم من
جیمین: * لبخند * خدانکنه
~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•~°•☆°•
#رمان
#فیک
#بی_تی_اس
#تهیونگ
#وی
#جیمین
#ویمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جیمین
#فیک_ویمین
#bts
#BTS
#Teahyung
#teahyung
#Jimin
#jimin
#vmin
- ۷.۷k
- ۲۴ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط