ویو جنا
𝗥𝗲𝘃𝗲𝗻𝗴𝗲 𝗼𝗿 𝗹𝗼𝘃𝗲?
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۵
[ویو جنا]
منم فقط چشم قوره رفتم
اروم وارد خونه شدیم
که دستم و گرفت تو. تاریکی دونبال خودش برد.
واقعا مرا کمک میکنه؟
یا کرد؟
یا مجبور کرد بیام خونش؟
با فکر کردن به اینا یه دفعه سکسکم گرفت که جونگ سری دستش و گذاشت رو دهنم.
جوری که تو اون تاریک فقط چشایه اون بود که بهم زول زده بود.
خفم کردش..
در اتاقی و باز کرد و سری من و انداخت داخل و در و بست.
برق و روشن کردم که دیدم یه اتاق بزرگ و شیک و تمیزه..
در باز شد و جونگکوک امد داخل.
کوک: الیا خوابه..
جنا: میشه بدونم من کجا باید باشم؟
کوک: همین جا..
با حرف زدن رفت سمت کمدش
جنا: اون وقت تو؟
کوک: همین جا..
جنا: نخیرر من پیش تو نمیخوابم؟
کوک: خب میتونی بغلم،زیرم ..ویا حتی روم بخوابی نظرت چیه؟
جنا: بس کن..جدیمم..
کوک: منم جدیم..نکنه میخوای بفرستمت پذیرایی..که الیا میبینتت یا مثلا اتاق الیااا..اینجا فقط دوتا اتاق داره.
از چوب لباسی هودی و جدا کرد و سمتم پرتش کرد.
کوک: لباست و عوض کن..
جنا: این اندازم نیست..
کوک: اینجا ام پاساژ نیست..
جنا : روت و برگردونن..
کوک: خااا
جونگکوکم که داشت لباسش و عوض میکرد..
خو الان شلوار چی؟؟
برگشت سمتم..
کوک: فکر نکنم شلوار اندازنت...
مکث کرد ویکم سر تا پا م و نگاه کرد.
یکم نزدیکم امد..
کوک: بدون شلوارم خوبه ها....
محکم به سینش زدم که خندید و عقب رفت..
وای خدا این امروز مواد زده..
چرا اینطوری رفتار میکنه؟!
کوک: شلوار ندارم همون طوری بمون.
سرم و چرخوندم و اتاق زیر نظر گرفتم
که یه دفعه از پشت چبیزی رو سرم قرار گرفت و به حرکت در امد..
جونگکوک بود که با حوله موهام و خشک میکرد.
حوله رو ازش گرفتم
جنا: بده خودم..
همین تو فاصله کمی ازم بود که صدایه باز و بسته شدن دری امد..
کوک: الیا..
سری پتو رو کنار زد همراه با خودش منم رو تخت خوابوند..
دستش رو دهنم گذاشت تقریبا جوری خوابیده بود که انگار کسی زیرش نیست..
در اتاق باز شد..
الیا: داایی
جونگکوک کنار گوشم خییلی اروم گفت:
_ هیچ تکون نخور و صدات در نیادد..
کوک: بله؟..
جونگکوک من و زیر پتو خفه داشت میکرد.
الیا: میشه پیشه تو بخوابم؟
کوک: پیش من؟...چرا؟؟
دست جونگکوک هنوز رو کمرم بود.
الیا: چون یکم میترسم..
اکوک: دختر خوب تو دیگه بزرگ شدی
ها ها جونن مادرتتت
فهمیدم که الیا طرف دیگه جونگکوک نشست..
و خوش بختان پتو انقدر گندا مونده بدود که من دیده نشم
الیا: لطفااا..
یه دفعه جونگکوک دستشو تو کمرم فشار داد
دلم میخواد یدونه لگد بزنم بهش.
اخه زورت به بچه نمیرسه سر من خالی میکنی؟
درد داشت
محکم به کمرش زدم.
𝗖𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿:۱
𝗣𝗮𝗿𝘁:۲۵
[ویو جنا]
منم فقط چشم قوره رفتم
اروم وارد خونه شدیم
که دستم و گرفت تو. تاریکی دونبال خودش برد.
واقعا مرا کمک میکنه؟
یا کرد؟
یا مجبور کرد بیام خونش؟
با فکر کردن به اینا یه دفعه سکسکم گرفت که جونگ سری دستش و گذاشت رو دهنم.
جوری که تو اون تاریک فقط چشایه اون بود که بهم زول زده بود.
خفم کردش..
در اتاقی و باز کرد و سری من و انداخت داخل و در و بست.
برق و روشن کردم که دیدم یه اتاق بزرگ و شیک و تمیزه..
در باز شد و جونگکوک امد داخل.
کوک: الیا خوابه..
جنا: میشه بدونم من کجا باید باشم؟
کوک: همین جا..
با حرف زدن رفت سمت کمدش
جنا: اون وقت تو؟
کوک: همین جا..
جنا: نخیرر من پیش تو نمیخوابم؟
کوک: خب میتونی بغلم،زیرم ..ویا حتی روم بخوابی نظرت چیه؟
جنا: بس کن..جدیمم..
کوک: منم جدیم..نکنه میخوای بفرستمت پذیرایی..که الیا میبینتت یا مثلا اتاق الیااا..اینجا فقط دوتا اتاق داره.
از چوب لباسی هودی و جدا کرد و سمتم پرتش کرد.
کوک: لباست و عوض کن..
جنا: این اندازم نیست..
کوک: اینجا ام پاساژ نیست..
جنا : روت و برگردونن..
کوک: خااا
جونگکوکم که داشت لباسش و عوض میکرد..
خو الان شلوار چی؟؟
برگشت سمتم..
کوک: فکر نکنم شلوار اندازنت...
مکث کرد ویکم سر تا پا م و نگاه کرد.
یکم نزدیکم امد..
کوک: بدون شلوارم خوبه ها....
محکم به سینش زدم که خندید و عقب رفت..
وای خدا این امروز مواد زده..
چرا اینطوری رفتار میکنه؟!
کوک: شلوار ندارم همون طوری بمون.
سرم و چرخوندم و اتاق زیر نظر گرفتم
که یه دفعه از پشت چبیزی رو سرم قرار گرفت و به حرکت در امد..
جونگکوک بود که با حوله موهام و خشک میکرد.
حوله رو ازش گرفتم
جنا: بده خودم..
همین تو فاصله کمی ازم بود که صدایه باز و بسته شدن دری امد..
کوک: الیا..
سری پتو رو کنار زد همراه با خودش منم رو تخت خوابوند..
دستش رو دهنم گذاشت تقریبا جوری خوابیده بود که انگار کسی زیرش نیست..
در اتاق باز شد..
الیا: داایی
جونگکوک کنار گوشم خییلی اروم گفت:
_ هیچ تکون نخور و صدات در نیادد..
کوک: بله؟..
جونگکوک من و زیر پتو خفه داشت میکرد.
الیا: میشه پیشه تو بخوابم؟
کوک: پیش من؟...چرا؟؟
دست جونگکوک هنوز رو کمرم بود.
الیا: چون یکم میترسم..
اکوک: دختر خوب تو دیگه بزرگ شدی
ها ها جونن مادرتتت
فهمیدم که الیا طرف دیگه جونگکوک نشست..
و خوش بختان پتو انقدر گندا مونده بدود که من دیده نشم
الیا: لطفااا..
یه دفعه جونگکوک دستشو تو کمرم فشار داد
دلم میخواد یدونه لگد بزنم بهش.
اخه زورت به بچه نمیرسه سر من خالی میکنی؟
درد داشت
محکم به کمرش زدم.
- ۳۸.۹k
- ۲۶ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط