حامیم
#حامیم
وقتی نادیارو بردم داخل همه پریدن بغلش بوسش کردن و زار زار گریه کردن😔
دلم بیشتر برای مامان لیلا سوخت چون اون خیلی نادیارو دوست داره
نادیا: وای اینجا چخبره چیشده شما منو از کجا میشناسین؟
نفس: سلام مامان لیلاااااا وای بلاخره شمارو دیدم🙃🤭🥺
مامان لیلا: وای خدایا تو دختر نادیا و حامی هستی؟😳😳
نفس: من بابامو یادم نیست اخه من از وقتی به دنیا اومدم بابا نداشتم
فقط مامان نادیا بود پیشم😔
مامان لیلا: الهی فدای تو بشم من حامی باباته😊
نفس: چی😳
نادیا: یعنی چی این حرفا یعنی چی بزارین من برم
# نادیا
تا اومدم درو باز کنم برم بیرون حامیم جلومو گرفت گفت: نادیا تو الان خسته ای بزار برات یه شربت بیارم بخور بعدش برو
نادیا: اخه۰۰
مامان لیلا: اخه نداره هااا بیا دیگ مهمون مایی الان دختر خوشگلم
نفس : اره مامانی توروخدا توروخدا توروخدا
نادیا: باشه مامان باشه
نفس: هوراااااااااا🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
جانا: نفس جونم بیا بریم بازی کنیم🤩
نفس: اومدممممم بریمممممم
حامیم: نادیا خانم بشین لطفا تا برات شربت بیارم
مامان لیلا: نادیا خانم بزار برات یه فیلم بزارم بشینیم نگا کنیم خاطره بسازیم
نادیا: باشه
#حامیم
مامان لیلا فیلم عروسی منو نادیا رو گذاشت و نفس و بقیه رو هم صدا کرد تا بیان ببینن
نادیا وقتی چشمش به تلوزیون افتاد یهویی سرشو گرفت و داد زد و من همون لحظه یاد حرف دکترش افتادم که گفت:
(باید خاطره هاتونو به یادش بیارین مثلا فیلم یا عکسی که باهم دارین یا از عروسیتونه باید براش بزارین تا یادش بیاد )
حامیم: نادیا حالت خوبه؟
مامان لیلا: نادیا جان حالت خوبه عزیزم؟
نفس : وای مامان خوبی؟ اون تو بودی تو تلوزیون با حامیم🥲
حامیم: وایسا تا برات شربت بیارم
#حامیم
شربتو دادم بخوره تا حالش بهتر بشه و همون لحظه داخل شربتش دارویی که دکتر داده بود رو اضافه کردم
تا حالش بهتر شه و مغزش اروم شه
نادیا: ممنونم اقای صالحی منو نفس میریم بخوابیم
#نادیا
رفتیم بخوابیم که یهو دیدم یه قاب عکس بزرگ تو اتاقه
حامیم با با یه خانمی کنارش عین من بود تابلوی عروسی بود
وقتی نادیارو بردم داخل همه پریدن بغلش بوسش کردن و زار زار گریه کردن😔
دلم بیشتر برای مامان لیلا سوخت چون اون خیلی نادیارو دوست داره
نادیا: وای اینجا چخبره چیشده شما منو از کجا میشناسین؟
نفس: سلام مامان لیلاااااا وای بلاخره شمارو دیدم🙃🤭🥺
مامان لیلا: وای خدایا تو دختر نادیا و حامی هستی؟😳😳
نفس: من بابامو یادم نیست اخه من از وقتی به دنیا اومدم بابا نداشتم
فقط مامان نادیا بود پیشم😔
مامان لیلا: الهی فدای تو بشم من حامی باباته😊
نفس: چی😳
نادیا: یعنی چی این حرفا یعنی چی بزارین من برم
# نادیا
تا اومدم درو باز کنم برم بیرون حامیم جلومو گرفت گفت: نادیا تو الان خسته ای بزار برات یه شربت بیارم بخور بعدش برو
نادیا: اخه۰۰
مامان لیلا: اخه نداره هااا بیا دیگ مهمون مایی الان دختر خوشگلم
نفس : اره مامانی توروخدا توروخدا توروخدا
نادیا: باشه مامان باشه
نفس: هوراااااااااا🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳🥳
جانا: نفس جونم بیا بریم بازی کنیم🤩
نفس: اومدممممم بریمممممم
حامیم: نادیا خانم بشین لطفا تا برات شربت بیارم
مامان لیلا: نادیا خانم بزار برات یه فیلم بزارم بشینیم نگا کنیم خاطره بسازیم
نادیا: باشه
#حامیم
مامان لیلا فیلم عروسی منو نادیا رو گذاشت و نفس و بقیه رو هم صدا کرد تا بیان ببینن
نادیا وقتی چشمش به تلوزیون افتاد یهویی سرشو گرفت و داد زد و من همون لحظه یاد حرف دکترش افتادم که گفت:
(باید خاطره هاتونو به یادش بیارین مثلا فیلم یا عکسی که باهم دارین یا از عروسیتونه باید براش بزارین تا یادش بیاد )
حامیم: نادیا حالت خوبه؟
مامان لیلا: نادیا جان حالت خوبه عزیزم؟
نفس : وای مامان خوبی؟ اون تو بودی تو تلوزیون با حامیم🥲
حامیم: وایسا تا برات شربت بیارم
#حامیم
شربتو دادم بخوره تا حالش بهتر بشه و همون لحظه داخل شربتش دارویی که دکتر داده بود رو اضافه کردم
تا حالش بهتر شه و مغزش اروم شه
نادیا: ممنونم اقای صالحی منو نفس میریم بخوابیم
#نادیا
رفتیم بخوابیم که یهو دیدم یه قاب عکس بزرگ تو اتاقه
حامیم با با یه خانمی کنارش عین من بود تابلوی عروسی بود
- ۲.۹k
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط