خنجر شده اند و مدام

خنـجر شده انـد و مــدام

در دلـــم فرو میروند

خاطراتی که روزی

خنده بر لبانـم مینشاندند...
‌‌‌
‌‌‎‌‌‌
دیدگاه ها (۱)

‏ از سکوتم می نویسم تابدانی خسته‌امبی‌هوایت کنج پستوهای غم ی...

معلم گفت "الف" گفتم "او"معلم گفت "ب"گفتم "با او"معلم گ...

چه قصه اي نوشته اندبــــــــــراي ما نه كلاغی در كار استو نه...

لیلےِ شعـرم بیااینجا هوادَم ڪرده استهجرچشمانت مرالبریز مات م...

انگار تمام اندوه جهان در چشمان دو کودک جا گرفته بود... چشمان...

«این قدر با حسرت گذشته زندگی نکن، گذشته اصلاً به آن خوبی که ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط