یکی از مریدان شیخ ابو خاجه دوربینیان نقل میکنداز آنجا که

یکی از مریدان شیخ ابو خاجه دوربینیان نقل میکند:از آنجا که شیخنا مجرد بودندی و اموراتش را تماما مجردی میگذراند،شبی،ما را در خانقاه جمع کرد و مشغول تماشای الکلاسیکو شدندی.من آن شب برای رفع حاجت از اتاق بیرون شدم و ناگهان چشمم به انباری افتاد که دبه های بیست لیتری بنزین تا سقفش را پوشانده بود،گمان بر قاچاقچی بودن شیخ بردم.بعد از ورودم به اتاق این ماجرا را آهسته آهسته به گوش دیگر مریدان رسانیدم.یکی یکی سر در گوش میکردیم و شیخ را پرسشگرانه چپ چپ نگاه میکردیم،سپس یکی از مریدان که دهنش لق بود و طاقتش کم، رو به شیخ کرد و پرسید:یا شیخنا!تو از برای چه این همه دبه ی بنزینی در خانه ات انبار کرده ای؟!شیخ اندکی سرخ و سفید گشتندی سپس فریاد بر آورد:صدای آن لعنتی را کم کنید تا روشنتان کنم،جملگی به سمت ریموت حمله ور شدند و تی وی را میوت(ساکت یا خفه)کردندی،شیخ بگفتا:راستش خواب دیدم که هفت ماشین با باک «پر»هفت ماشین با باک «خالی» را میخورند،که از تعبیرش دانستم چند سال دیگر از بی بنزینی و قحطی بنزین در باک سیکل و ماشین هایمان رنج خواهیم برد،پس بر خودم لازم دانستم تا آسایش و فراخی آینده ام را فراهم کردندی،زین سبب چنین کردم.آنجا بود که مریدان به او خندیدند و سپس یکی از مریدان که ان شالله هر گورستانی هست خدا لعنتش کند به وی گفت:شیخااا! گل خوردی،از این رو آن بزرگوار هم از گل خوردن تیمش و هم از تمسخر آن بی خردان سخت بر آشفت و با لگد ما را از خانه به بیرون شوت کردندی.چهار سال و اندی بعد،از شدت فشار اقتصادی و آزاد شدن نرخ بنزین،جملگی ماشین هایمان را فروخته و سوار بر الاغ،گرد شهر،ول میگشتیم.در همان ایام شیخ را در حالی که تخمه میچکاند و آرنج مبارکش را از شیشه ماشینش با فخر بیرون گذاشته بود، دیدندی.(که به علت گیج بودن مرید و نا آشنا بودنش با ماشین های بلاد فرنگی نام ماشین از طرف ایشان ذکر نشد اما در بیشتر کتب تاریخی ماشین شیخ را پورشه ای قرمز رنگ ثبت کرده اند)جملگی دور او را گرفتیم و از او التماس کردندی که مارا پندی ده،شیخ به یاد شبی که در خانه اش اورا به سخره گرفته بودیم، دستش را به سمت تخمه برد دانه ای برداشت،پوستش را یک سوی دهانش نگاه داشت سپس مغزش را جوید و با آب دهانش قورت داد،سپس شروع به جویدن پوستش کرد،تا آنجا که فککش به نفس نفس افتاد،آنگاه آن را به سمت مریدان پُف کردندی،سپس با تعنه و با لهجه ی شیرینی که گویا جنوبی بود رو به مریدان کرد،سپس فرمود:خواردینش؟!
جمله مریدان از این جمله ی عارفانه ی شیخ نعره ها بزدند و سرگشته گشتندی و خشتک ها بدریدند و جامع ها پاره کردندی.




M.Khas
دیدگاه ها (۱)

اوهم پِیِ احساس چه تنها شده بودآن لحظه فقط غرق تماشا شده بود...

M.Khas

M.Khas

M.Khas

ازمایشگاه سرد

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط