رمانماهک پارت

#رمان_ماهک #پارت_33
دقیقا کنار من نشست و قبل از اینکه بخوام جامو عوض کنم یا کسی کاری کنه عکسو گرفت و شاید اگر دیر تر اقدام میکرد میشد یکاری کرد

اینکارش بی هدف نبود و من و اون جفتمون هم اینو میدونستیم استرسم صد برابر شده بود فقط میخاستم زود برن خونشون ولی انگار همچین قصدی نداشتن

نزدیکای ساعت 9 رفتم به اتاقم و لباسامو عوض کردم خونواده دایی متعجب شده بودن که زن عمو به سمتم اومد و محکم در اغوشش گرفتم و بلند و با صدایی که همه بشنون گفت عزیزم احتمالا ارش الان منتظرته زود برو مادر که اونم معطل نشه کار داره

بازم بیا و بهمون سر بزن دورت بگردم و اینبار اروم تر و جوری که فقط خودم بشنوم و مثلا داره میبوستم کنار گوشم و بریده بریده گفت نترس فقط سعی کن هرچیزی که گفت جوابشو ندی چون دقیقا منتظر یه جرقه هس

سرمو اروم تکون دادم و از بغلش اومدم بیرون به سمت عمو رفتم و بعد از خدافظی گرمی از زن دایی و دایی هم خدافظی کردم و به رامین هم فقط اروم گفتم خدافظ و اون البته خیلی گرم و با پوزخند جوابمو داد و یجورایی میخاس بااین پوزخند مذخرفش بهم بفهمونه که زهر خودشو ریخته

بی توجه بهش به سمت در رفتم زن عمو تا در کوچه همرام اومد و چشاش پر از اشک بود در کوچه رو باز کردم گرفتم توی بغلش منم متقابلا محکم تر بغلش کردم و از در بیرون رفتم

زن عمو برای دیدن ارش بیرون نیومد چون میدونست اگر عصبانیش کنه سر من خالی میکنه

در ماشینو باز کردم و سلامی دادم بجای جواب دادن با صدای افتضاح بلندی گفت

+پنج دقیقس منو اینجا کاشتی بغلا و ابراز احساساتتو نزار واسه دقیقه ی نود همه مثل تو بیکار و بی عار نیسن من کارو زندگی دارم

〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰 〰
@roman124
دیدگاه ها (۱)

#رمان_ماهک #پارت_34توی صندلی فرورفتم، میدونستم اینا شروعی بر...

#رمان_ماهک #پارت_35با هرکلمه ای که میگف یقدم بهم نزدیک میشد ...

#رمان_ماهک #پارت_32با جواب دادن ایفون قیافه زن عمو جمع شد و ...

#رمان_ماهک #پارت_31زن عمو: ماهک خیلی داره واسش سخت میگذره هی...

پآرت16. دلبرک شیرین آستآد

عشق در مشروب 🍷

پآرت18. دلبرک شیرین آستآد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط