My attractive vampire P
My attractive vampire🩸🖤 (P24)
و نیش من از این موقعیت تا گوشم باز شد...آخه این مرد جذاب چرا مثل پرنسس ها باهام رفتار میکنهههه*جیغغغغغغغغ*
تهیونگ با دیدن من کمی خنده ای کرد و صورتش بهم نزدیک کرد.
تهیونگ : به چی میخندی پرنسس؟
ا.ت"کمی هول کرده بودم و صدامو درست کردم"
ا.ت : هیچی یهو یاد یه چیزی افتادم که لبخندی زدم.
تهیونگ : همیشه تو لبخندت جذابه؟ هوم؟
ا.ت : منظورت...چیه؟
تهیونگ : دلم میخواد...لبخندت تو لب هام حس کنم...
ا.ت : وای!!!! خفه شو ببینم.
تهیونگ از ریکت من قهقهه ای زد و نفهمیدم از کجا آباد من رو بوsید...و من همینطوری خشکم زد...ولی درونم درحال جشن گرفتن بود.
تهیونگ : مراقب حرف زدنت باش کوچولو، تو زن من هستی ها...!
بعد از این حرف تهیونگ دیدم بلند شد و رفت دوش بگیره و من از آینه ی کوچیک همراهم خودم رو چک کردم و بعد آینه رو قایم کردم...چون خون آشام ها شنیدم که از دیدن خودشون تو آینه متنفرن ولی از اینکه من نیمه خوناشام هستم مشکلی با این نداشتم ولی از این میترسم که تهیونگ نمیدونه اینه تو قصرش هست.
چند ساعت بعد:
ویو ا.ت: تو میان اطراف قصر داشتم راه میرفتم و از آثار های هنری نگاهی میکردم که دیدم تهیونگ به سمتم اومد.
ا.ت : چیشده؟
تهیونگ : خوشبختانه پادشاه گذاشت تو به مدرسه بری.
ا.ت : چی!!!!؟ واقعا؟؟؟(ذوق)
تهیونگ : اره از فردا مدرسه هستی ولی قوانینی هستن باید رعایت کنی اونجا و تازه واست بادیگارد اونجا میفرستم.
ا.ت : بادیگارد؟؟ ولی؟؟
تهیونگ : ولی و اما، اگری وجود نداره همین!(چشمای تهیونگ قرمز شد)
ا.ت : باشه.(ناراحت)
تهیونگ" با دیدن ناراحتی و ترس او کمی خودم آروم کردم و ا.ت بردم تو آغوشم"
تهیونگ : ببخشید عزیزم کمی عصبی بودم.
ا.ت : مهم نیست من میرم اتاق.*رفت*
هنگامی که رفتم اتاق خودم پرت کردم رو تخت و از تمام حرصی که کل روز داشتم تو بالشت خالی کردم.
نمیدونم امروز چم شده بود ولی حوصله ی هیچ چیزی رو ندارم حتی غذا خوردن حتی یه کلمه به زبون بیارم...تو فکرای خودم غرق شده بودم که نفهمیدم کی تهیونگ اومد...اومد کنارم نشست و شروع به نوازش کردن موهام کرد.
تهیونگ : چیشده پرنسس؟
ا.ت : نمیدونم بی حوصله ام خسته
تهیونگ : الان که وقت خوابیدن نیست که بخوای بخوابی
ا.ت : نگفتم که خوابم میاد ولی خیلی حوصله ام سر رفته
تهیونگ : پاشو بیایم بریم بیرون.
ا.ت : واقعا میریم بیرون؟*ذوق*
تهیونگ : اره پاشو آماده شو*لبخند*
و نیش من از این موقعیت تا گوشم باز شد...آخه این مرد جذاب چرا مثل پرنسس ها باهام رفتار میکنهههه*جیغغغغغغغغ*
تهیونگ با دیدن من کمی خنده ای کرد و صورتش بهم نزدیک کرد.
تهیونگ : به چی میخندی پرنسس؟
ا.ت"کمی هول کرده بودم و صدامو درست کردم"
ا.ت : هیچی یهو یاد یه چیزی افتادم که لبخندی زدم.
تهیونگ : همیشه تو لبخندت جذابه؟ هوم؟
ا.ت : منظورت...چیه؟
تهیونگ : دلم میخواد...لبخندت تو لب هام حس کنم...
ا.ت : وای!!!! خفه شو ببینم.
تهیونگ از ریکت من قهقهه ای زد و نفهمیدم از کجا آباد من رو بوsید...و من همینطوری خشکم زد...ولی درونم درحال جشن گرفتن بود.
تهیونگ : مراقب حرف زدنت باش کوچولو، تو زن من هستی ها...!
بعد از این حرف تهیونگ دیدم بلند شد و رفت دوش بگیره و من از آینه ی کوچیک همراهم خودم رو چک کردم و بعد آینه رو قایم کردم...چون خون آشام ها شنیدم که از دیدن خودشون تو آینه متنفرن ولی از اینکه من نیمه خوناشام هستم مشکلی با این نداشتم ولی از این میترسم که تهیونگ نمیدونه اینه تو قصرش هست.
چند ساعت بعد:
ویو ا.ت: تو میان اطراف قصر داشتم راه میرفتم و از آثار های هنری نگاهی میکردم که دیدم تهیونگ به سمتم اومد.
ا.ت : چیشده؟
تهیونگ : خوشبختانه پادشاه گذاشت تو به مدرسه بری.
ا.ت : چی!!!!؟ واقعا؟؟؟(ذوق)
تهیونگ : اره از فردا مدرسه هستی ولی قوانینی هستن باید رعایت کنی اونجا و تازه واست بادیگارد اونجا میفرستم.
ا.ت : بادیگارد؟؟ ولی؟؟
تهیونگ : ولی و اما، اگری وجود نداره همین!(چشمای تهیونگ قرمز شد)
ا.ت : باشه.(ناراحت)
تهیونگ" با دیدن ناراحتی و ترس او کمی خودم آروم کردم و ا.ت بردم تو آغوشم"
تهیونگ : ببخشید عزیزم کمی عصبی بودم.
ا.ت : مهم نیست من میرم اتاق.*رفت*
هنگامی که رفتم اتاق خودم پرت کردم رو تخت و از تمام حرصی که کل روز داشتم تو بالشت خالی کردم.
نمیدونم امروز چم شده بود ولی حوصله ی هیچ چیزی رو ندارم حتی غذا خوردن حتی یه کلمه به زبون بیارم...تو فکرای خودم غرق شده بودم که نفهمیدم کی تهیونگ اومد...اومد کنارم نشست و شروع به نوازش کردن موهام کرد.
تهیونگ : چیشده پرنسس؟
ا.ت : نمیدونم بی حوصله ام خسته
تهیونگ : الان که وقت خوابیدن نیست که بخوای بخوابی
ا.ت : نگفتم که خوابم میاد ولی خیلی حوصله ام سر رفته
تهیونگ : پاشو بیایم بریم بیرون.
ا.ت : واقعا میریم بیرون؟*ذوق*
تهیونگ : اره پاشو آماده شو*لبخند*
- ۱۲.۹k
- ۲۴ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط