ادامه

ادامه
تو ماشین بودن یونگی روشو به سمت هانایی کرد که سرش تو گوشی بود..
_ناراحت شدی؟!
هانا با تعجب سرشو بالا اورد و گوشیشو خاموش کرد
+بابت؟!
_اینکه جلوی جمع عزیزم صدات کردم.
+نه واسه چی؟!
_خوبه... خب ما میریم پاساژ و یکم واسه مسافرت خرید میکنیم.
+من کلی لباس دارم چاگی نمیخواد..
_کیوتچهههه. نه میریم میخریم..
+خب من اینا را ازت نمیخوام.. به جاش یه چیز دیگه میخوام.
_بفرمایید بانوی زیبای من.
+میشع برای من کتاب درسی بخری؟!
یونگی نگاه پر تعجب و کیوتشو به هانایی داد که خیلی مشتاق بهش نگاه میکرد و محکم دستشو به فرمون ماشین زد و گفت:_ شیبالللللللللللللللل از درس متنفرمممممم
معلومه که نمیخرممممممم تو چجور آدمی هستی که حتی میخوای تو مسافرت درس بخونیییییی..
+خیلی خوب خوشگله.. خودتو جر نده نمیخوام.
_الان ناراحت شدی؟!
+معلومه که نه. مهم نیس حق با توعه... مسافرت فقط با خوش گذرونی..
_بــــــــلـــــــه

بچه ها مثل سگگگگگگ خوابم میاد شبتون بخیر عزیزانم
دیدگاه ها (۳)

بچه ها هم زمان با فیک هانا و یونگی یه رمان از یونمین مینویسم...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ³²_رفتیم خونه یکم میخوابی بعد نهار میخور...

ادامه.. یونگی توی محوطه دانشگاه روی نیمکت نشست و با گوشیش ور...

#𝑺𝑨𝑭𝑬_𝑾𝑰𝑻𝑯_𝒀𝑶𝑼 𝒑𝒂𝒓𝒕 ³¹_هانا نمیخوای جوابمو... هانا با حرف یو...

#my_Black_life2 پارت²³(پارت آخر فصل۲)[راستش یه ایده هایی دار...

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ²²+خب.... _من مهمونم رو تخت دو نفره می...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط