تو نبودی ولی شبیهش بودی

---

«تو نبودی، ولی شبیهش بودی


---

🖋️ پارت ۵: «حقیقتی که نباید پنهان بمونه»

شب بود.
هوا سرد و بارونی. صدای قطرات بارون روی پنجره مثل ضربان قلبِ تند می‌زد.

تای نشسته بود روی کاناپه، چشم‌هاش به جایی خیره بود که انگار می‌تونست از اونجا به گذشته و آینده نگاه کنه.

جونگ‌کوک کنار پنجره ایستاده بود. دستاش مشت شده بود، نگاهش به تای بود ولی صدایش از ته دل بیرون نمی‌اومد.

لحظه‌ای سکوت کرد و بعد گفت:
"باید بهت چیزی بگم... چیزی که از همون اول پنهان کردم."

تای بهش نگاه کرد.
"چی؟"

جونگ‌کوک نفس عمیقی کشید.
"من… من از سال ۲۰۲۵ اومدم اینجا. از آینده."

تای اول پلک زد، بعد اخم کرد.
"تو داری شوخی می‌کنی؟"

جونگ‌کوک سرش رو تکون داد.
"نه. همه‌ش حقیقتیه. من اون جونگ‌کوکی‌ام که تو هنوز ندیدی. اون کسی که عاشقت شده و دلش شکسته… ولی الان فقط یه غریبه‌ام برای تو."

چشم‌های تای گرد شد، اشکش ناخواسته افتاد روی گونه‌اش.

"پس… تو چرا اینجا هستی؟ چرا نمی‌ری؟"
تای لرزید. صدایش شکست.

جونگ‌کوک قدم برداشت و دستش رو گرفت.
"تا وقتی تو بفهمی، من نمی‌رم. نمی‌تونم بدون تو برم."

تای نفس عمیقی کشید، لبخندی تلخ زد و گفت:
"تو همونی هستی که من همیشه تو خواب‌هام می‌دیدم.
تو همه چیز منی، حتی وقتی نمی‌دونستم."


---

✨ و اون شب، وقتی بارون تند می‌بارید، اون‌ها دو قلب رو به هم سپردن که از دو زمان جدا شده بودن، اما حالا قراره با هم بمونن...
تا وقتی حقیقت کامل درک بشه.
و عشق، زمان رو بشکنه.


---
دیدگاه ها (۰)

خلاصه ای از پارت قبل:تای همه چیز رو میفهمه و دلش میخواد جو...

خلاصه ای از پارت قبل:تای آروم سرشو میزاره روی شونه جونگ کوک ...

---«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» – پارت ۴---🖋️ پارت ۴: «صبحِ دو...

---«تو نبودی، ولی شبیهش بودی» – پارت 3---پارت ۳: «شب اول»خون...

black flower(p,312)

black flower(p,234)

black flower(p,238)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط